همای رحمــت

درس‌هایی برای زندگی از سیره و فرمایشات امیرالمومنین علی(ع)

همای رحمــت

درس‌هایی برای زندگی از سیره و فرمایشات امیرالمومنین علی(ع)

میثم و تحوّلات اجتماعی دوران او

میثم تمّار شاهد حوادث پس ازشهادت امام علی علیه السلام بود؛ حوادثی مانند باز نشستن کوفیان از یاری امام حسن مجتبی علیه السلام و از آن بالاتر، یاری نکردن یاران و خویشانِ ایشان که دلیل ملموس آن، موضع عبیدالله بن عبّاس بود؛ وضعیّتی که امام حسن علیه السلام را واداشت تا برای جلوگیری از ریختن خون مسلمانان، با معاویه صلح کند؛ هر چه معاویه پس از آن که زمام حکومت را به دست گرفت، درنده‌ترین والیانش را به­ویژه برکوفه گمارد تا از کسانی که در صفّین، در رکاب امام علی علیه السلام با او جنگیدند، انتقام بگیرد.

میثم تمّار با چندتن از این والیان معاصر بود؛ آنان عبارت بودند از مغیرة بن شعبه و زیاد‌بن‌ابیه و سپس عبدالله بن خالد بن اسید و پس از او ضحّاک بن قیسِ فهری که معاویه در سال 58 هجری قمری او را بر کنار و خواهر زاده‌ی خود، عبدالرّحمان بن عبدالله ثقفی را به جای او منصوب کرد و وقتی مردم کوفه او را هم طرد کردند و معاویه شخص دیگری به نام نعمان بن بشیر را والی جدید کوفه نمود. این دوران از خطرناک‌ترین ادواری بود که بر دوستان امام علی علیه السلام گذشت؛ زیرا در این دوره ده‌ها تن از بزرگان شیعه مانند حُجربن‌عَدِی، عَمرِو بن حَمِق و مانند آنان که بزرگان مکتب حقّ در کوفه بودند، به شهادت رسیدند.

در اواخر رجب سال 60 هجری قمری معاویه مُرد و دوران حکومتش به پایان رسید. در همین سال، میثم تصمیم گرفت تا برای ادای مناسک حج، عازم مکّه‌ی مکرّمه شود و این بدان معنا است که میثم در زمان ولایت نعمان بن بشیر بر کوفه و پیش از آن که عبیدالله بن زیاد به جای او زمام ولایت کوفه را به دست بگیرد، آهنگ رفتن به مکّه را داشت، لیکن تاریخ برای ما بازگو نمی‌کند که آیا میثم نیز مانند سلیمان بن صُرد، مُسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و دیگران در زمره‌ی نویسندگان نامه به امام حسین علیه السلام بوده است یا نه؟ محتمل است که انگیزه‌ی رفتن میثم تمّار به حج، ملاقات مستقیم و چهره به چهره با امام حسین علیه السلام به منظور گفتگو درباره‌ی مسائل مهمی بوده باشد، که مهمترین مسائل آن بوده که به اطّلاع حضرت برساند که اعتمادی بر وعده‌های کوفیان نیست. هرچند، خواهیم گفت که او در این سفر موفّق به دیدار با امام حسین علیه السلام نمی‌شود. برای داوری در این باره، به بررسی نصوص تاریخی‌ای که در اختیار داریم می‌پردازیم:

1- از یوسف­بن عمران­بن میثم تمّار نقل شده که: «روزی امیرالمؤمنین علیه السلام مرا صدا زد و به من فرمود: آن‌گاه که آن زنازاده‌ی بنی امیه، آن پسر زنازاده‌ی بنی امیّه، عبیدالله بن زیاد، تو را فرا بخواند تا از من بیزاری بجویی، چه خواهی کرد؟ من گفتم: ای امیرمؤمنان! من، والله که از تو بی‌زاری نمی‌جویم. حضرت فرمود: در این صورت، والله که او تو را می‌کشد و مصلوبت می‌کند. گفتم: صبر می‌کنم؛ و این مقدار هم در راه خدا کم است. حضرت فرمود: ای میثم! در این صورت تو(در بهشت) با من و در درجه‌ی من خواهی بود».

2- پس از آن که ولایت کوفه به عبیدالله بن زیاد سپرده شد و او آهنگ کوفه نمود، هنگامی که می‌خواست وارد کوفه شود، پرچمش به درخت نخلی آویخت و پاره شد. او این اتّفاق را به فال بد گرفت و فرمان داد تا آن نخل را قطع کنند. مرد نجّاری آن نخل را خرید و آن را چهار پاره کرد. میثم می‌گوید: «به پسرم صالح گفتم: میخی آهنین بردار و نام من و پدرم را روی آن حک کن و آن را بر یکی از پاره‌های آن درخت بکوب. چند روز که از آن گذشت، گروهی از بازاریان کوفه نزد من آمدند و گفتند: ای میثم، برخیز و با ما بیا تا به نزد امیر عبیدالله بن زیاد برویم و نزد او از مسؤول بازار شکایت کنیم و از او بخواهیم تا او را عزل و شرّش را از سر ما کم کند و کسی غیر از او را بر ما بگمارد. میثم می‌گوید: هنگامی که نزد امیر آمدیم من سخنگوی آن گروه شدم. امیر کاملاً به سخن من گوش داد و از تواناییم در سخن دانی در شگفت شد. در این هنگام بود که عَمرو بن حُرَیث به عبیدالله بن زیاد گفت: امیر به سلامت باد! آیا این گوینده را می‌شناسی؟ عبیدالله گفت: مگر او کیست؟! عمرو بن حریث گفت: این میثم تمّار است؛ همان دروغ‌گویِ دوستدار دروغگو... میثم می‌گوید: در این هنگام، امیر که نشسته بود کمر راست کرد و(روی به من نمود و) گفت: او چه می‌گوید؟! گفتم: دروغ می گوید. امیر به سلامت باد! بلکه من راستگویِ دوستدارِ راستگو، علیّ بن ابی طالب، امیرِ بر حقّ مؤمنان هستم. عبیدالله بن زیاد(برآشفت و) به من گفت: یا از علی بیزاری می‌جویی و از بدی­هایش می‌گویی و به عثمان ابراز دوستی می‌کنی و در فضایلش سخن می‌رانی و یا این دست­ها و پاهایت را قطع و تو را مصلوب می‌کنم. در این لحظه میثم به گریه می‌افتد. عبیدالله بن زیاد به او می‌گوید: از سخنی به گریه افتاده‌ای که هنوز عملی نشده؟! میثم پاسخ می‌دهد: والله که نه از این سخن می‌گریم و نه از عملی شدن آن؛ بلکه از این می‌گریم که(سال­ها پیش) وقتی که سیّد و مولایم این (تصمیم تو) را به من خبر داد، در دلم شک افتاد. عبیدالله بن زیاد می‌گوید: مگر او به تو چه گفته بود؟ میثم پاسخ می‌دهد: روزی به در خانه‌ی او(یعنی امام علی) آمدم. اهل خانه به من گفتند: باور کن که او خوابیده است. من صدا زدم: بیدار شو. ای به خواب رفته! والله که محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد. حضرت از خواب بیدار شد و فرمود: راست می‌گویی و تو(نیز بدان که) والله، دست­ها و پاها و زبانت قطع ‌شود و مصلوب ‌شوی. من گفتم: چه کسی با من چنین می‌کند ای امیر المؤمنین؟! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنازاده، آن پسرِ کنیزِ زناکار، عبیدالله بن زیاد تو را دستگیر(و با تو چنین می‌کند). پس از این سخنان میثم، عبیدالله بن زیاد با قلبی پُر کینه گفت: والله که دست­ها و پاهایت را قطع می‌کنم، ولی زبانت را رها می‌کنم تا تو و مولایت را تکذیب کرده باشم. آن‌گاه به فرمان او دستها و پاهای میثم را قطع می‌کنند و سپس بیرونش می‌برند و مصلوبش می‌کنند. در همان حال، میثم تمّار شروع به گفتن فضائل علی علیه السلام برای مردم می‌کند. عمرو بن حریث به عبیدالله ابن زیاد خبر می‌دهد که اگر سخنان میثم ادامه پیدا کند، خوف شورش کوفیان می‌رود، لذا باید دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبیدالله نیز فرمان می‌دهد. مأمور نزد میثم می‌آید و می‌گوید: ای میثم! او می‌گوید: چه می‌خواهی؟ مأمور می‌گوید: زبانت را بیرون بیاور که امیر به من فرمان داده تا آن را قطع کنم. میثم می‌گوید: مگر آن پسرِ کنیزِ زناکار گمان نکرده بود که من و مولایم را تکذیب می‌کند؟! بیا زبانم را بگیر و آن را قطع کن. آن مأمور زبان میثم را قطع می‌کند و میثم مدّتی در خون خود می‌غلتد تا آن که از دنیا می‌رود. صالح، فرزند او می‌گوید: چند روز بعد که از آن‌جا عبور می‌کردم، دیدم که پدرم بر همان پاره‌ی نخلی که آن میخ را بر آن کوفته بودم مصلوب شده است.

3- میثم در همان سالی که به قتل می‌رسد؛ یعنی سال 60 هجری قمری، به حج می‌رود و با امّ المؤمنین، امّ سلمه ملاقات می‌کند. امّ‌ سلمه به او می‌گوید: تو کیستی؟ او می‌گوید: میثم. او می‌گوید: «والله که بسیار از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌شنیدم که از تو یاد می‌‌کرد و درباره‌ی تو، به علی علیه السلام توصیه می‌نمود». میثم از حسین علیه السلام سراغ می­گیرد. جناب امّ سلمه می‌گوید: او اکنون در باغِ ملکیِ خویش است. میثم می‌گوید: به او بگو که من دوست داشتم برای عرض سلام به حضورش بروم ولی او را نیافتم و ما- ان شاءالله تعالی- نزد پروردگارِ عرش، همدیگر را ملاقات خواهیم کرد. در این هنگام، امّ سلمه امر می‌کند که عطری بیاورند و با آن محاسن میثم را معطّر کنند. پس از آن، امّ سلمه به میثم می‌گوید: بدان که این محاسن به زودی به خون آغشته می‌شود. پس از آن ملاقات، میثم به کوفه می‌آید و عاملان عبیدالله بن زیاد او را می‌گیرند و پیش وی می‌برند و به او می‌گویند: این(میثم)، محبوب‌ترینِ مردم، نزد علی بوده است. عبیدالله می‌گوید: وای بر شما! منظورتان این مرد فارسی است؟! می‌گویند: آری. آن‌گاه او روی به میثم می‌کند و می‌گوید: پروردگارت کجاست(تا تو را از دست من نجات دهد)؟ میثم می‌گوید: در کمین ظالمان، که تو هم یکی از آنانی. عبیدالله می‌گوید: تو علی‌رغم فارس زبان بودنت به خوبی منظورت را می‌رسانی! به من بگو رفیقت(یعنی علی) درباره‌ی رفتاری که من با تو خواهم کرد چه گفته است؟... تا آخر داستان شهادت او... .

همان­گونه که خواندید، میثم تمّار برای امّ سلمه گمنام و ناآشنا نیست، بلکه او را می‌شناسد و در پاسخ به او می‌گوید: «والله که بسیار از پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌‌شنیدم که از تو یاد می‌کرد و درباره‌ی تو به علی علیه السلام سفارش می‌نمود»؛ او با این خبر، قلب میثم را خنک و شادیش را دو چندان می‌کند؛ به راستی برای میثم چه چیزی ازآن مهمتر بود که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم از او یاد نماید و درباره‌ی او به امیر المؤمنین علی علیه السلام سفارش کند؟!

نیز در این حکایت می‌خوانیم که میثم به امّ سلمه گفت: «به او بگو که من دوست داشتم برای عرض سلام به حضورش بروم، ولی(تقدیر چنین است که این ملاقات صورت نگیرد) و ما- ان‌شاءالله- نزد پروردگارِ عرش، یک‌دیگر را ملاقات خواهیم کرد»؛ این عبارت حاکی از آن است که میثم می‌دانسته که دیگر موفّق به دیدار حسین علیه السلام نمی‌شود.

منابع تاریخی داستان شهادت او را یکسان روایت می‌کنند و تنها در کیفیّت دستگیری او اختلاف دارند. اگر ما سه متن تاریخی نخست را مرور کنیم به دو گونه روایت بر می‌خوریم:

1- میثم با بازاریان کوفه نزد عبیدالله ابن زیاد می‌رود تا علیه مسؤول بازار شکایت کنند و از وی بخواهند او را بر کنار کند و شخص دیگری را به جای او بگمارد و هنگامی که میثم پیشاپیش آنان و به نمایندگی از آنها با عبیدالله سخن می‌گوید، او از سخندانیش در شگفت می‌شود. در این بین، عمرو بن حریث، عبیدالله را متوجّه می‌کند که او یکی از یاران علی علیه السلام است و عبیدالله نیز همان‌جا او را دستگیر می‌کند.

2- عبیدالله بن زیاد به رییس قوم میثم اصرار می‌کند و به او فشار می‌آورد که میثم را تحت پیگرد قرار دهد و او نیز بی درنگ به قادسیّه، که در فاصله‌ی یک منزلیِ کوفه است می‌رود و به محض این که میثم از مکّه باز می‌گردد او را دستگیر می‌کند. از این دو روایت، ظاهراً دومی صحیح است، البتّه اگر بپذیریم که او مناسک حج را تمام کرده و راهی که بیش از بیست روز زمان می‌برده تا کسی را به کوفه برساند، را با تلاش و بدون توقّف طی کرده و در عرض یک هفته خود را به کوفه رسانده باشد. در این صورت است که می‌‌توان گفت که میثم در قادسیّه، به دست رییس قوم خود دستگیر می‌شود و او میثم را به نزد عبیدالله بن زیاد می‌برد و پس از آن گفتگویی که میانشان در می‌‌گیرد، به دستور عبیدالله به قتل می‌رسد، لیکن ابتدا او را به زندان می‌افکنند؛ زیرا ابراهیم بن محمّد ثقفی در «الغارات» می‌نویسد: «عبیدالله او و مختار بن ابی‌عبیده را به زندان افکند و در زندان، میثم تمّار به مختار گفت: تو به زودی آزاد می‌شوی و برای انتقام خون حسین قیام می‌کنی و همین کسی که قصد کشتن تو را دارد را می‌کشی».

نظرات 1 + ارسال نظر

www.learnestan.ir
برای تبادل لینک با شما اماده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد