همای رحمــت

درس‌هایی برای زندگی از سیره و فرمایشات امیرالمومنین علی(ع)

همای رحمــت

درس‌هایی برای زندگی از سیره و فرمایشات امیرالمومنین علی(ع)

امویان اول قرآن را بالای نیزه زدند، بعد سر امام حسین(ع) را

دیرینه‌شناسان و مردم‌شناسان می‌گویند که از زمانی که انسان یا شبه انسانی بر روی زمین می‌زیسته، نوعی دین همراه او بوده و در اعماق تاریخ و حتی ما قبل تاریخ و در عصر حجر و در میان انسان‌های غارنشین دین نقشی مهم و اساسی در زندگی بشر ایفا می‌کرده است. به هر حال دین برای انسان عنصری مقدس بوده است که از یک سو با زندگی روزمره این دنیایی او پیوندی وثیق و عمیق داشته به گونه‌ای که انسان غارنشین رمز موفقیت خود در شکار را از درون دین جستجو می‌کرده و انسان عصر نوسنگی بارندگی و باروری زمین و حیوانات اهلی خود را از دین طلب می‌کرده است. و از سوی دیگر همین انسان سعادت نهایی و جاودانه خود را در دین و اعمال دینی می‌یافته است. پس درست و صحیح است که گفته شود دین تار و پود زندگی انسان را تشکیل می‌داده است. هر چند در جوامع پیش رفته‌تر گاهی شکل و صورت مناسک و اعمال دینی و نیز مطالبات انسان از دین تغییر کرده، اصل نقش دین در زندگی بشر تغییر ماهوی و اساسی نکرده است.

دین از قداست برخوردار است و همین قداست است که آن را از دیگر امور متمایز کرده است و همین قداست است که باعث می‌شود این پدیده بیشترین و عمیق‌ترین نقش را در زندگی بشر، چه در بعد شخصی و چه اجتماعی، ایفا کند. اما درست به همان اندازه، که دین می‌تواند در زندگی بشر نقش مثبت و سازنده داشته باشد و درست به همین دلیل که این پدیده این اندازه تأثیرگذار است، به همین اندازه در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای سلطه سلطه‌گران مورد استفاده قرار گرفته است. کسانی که در پی سلطه بر مردم بوده‌اند به همه عناصر اجتماعی و فردی توجه کرده و از هر کدام به اندازه ممکن استفاده کرده‌اند. آنان از کنار دین نیز با بی‌تفاوتی نگذشته و از آن نهایت استفاده را برای اهداف خود کرده‌اند.

کسانی که از دین استفاده ابزاری می‌کنند باید دو کار را انجام دهند. یکی اینکه خود را دیندار و بلکه مدافع دین و بلکه پرچمدار اصلی دین نشان دهند و دیگری اینکه رقیبان را از صحنه به در کنند. آنان نه تنها باید خود را بر حق نشان دهند بلکه باید این بر حق بودن را انحصاری کنند چرا که صداها و ادعاهای دیگر چه بسا دست اینان را رو کنند و سوء استفاده‌های از دین را آشکار گردانند.

این امر در تاریخ همه ادیان سابقه داشته است. از اناجیل بر می‌آید که عیسی مسیح(ع) شخصیتی به نام شمعون پطرس را وصی خود قرار داده است. حضرت عیسی(ع) به این شخصیت می‌فرماید: «تو پطرس(صخره) هستی و بر این صخره کلیسای خود را بنام می‌کنم… و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو می‌سپارم و…». پس هم جایگاه شمعون نزد عیسی(ع) والاست و هم به مأموریتی مهم گمارده می‌شود. اما پس از اینکه حدود ده سال از زندگی زمینی عیسی می‌گذرد فردی خشن که شکنجه‌گر مسیحیان است و چهره‌ای زشت نزد آنان دارد ابتدا با ادعای دیدن هاله نور ادعا می‌کند که عیسی مسیح مأموریتی خاص به او داده است و سپس برای کنار زدن شمعون چهره او را مخدوش می‌کند و حتی او را متهم به نفاق می‌کند و با این دو مرحله است که هدف محقق می‌شود و شمعون منزوی می‌شود و دیگری جای او را می‌گیرد.

حدود سه قرن بعد بار دیگر در همین دین این حادثه تکرار می‌شود. در ابتدای قرن چهارم فردی به نام قسطنطین که داعیه امپراتوری روم را دارد می‌خواهد به شهر رم حمله کند و چون در میان سربازان تعداد مسیحی وجود دارد ناگهان مدعی مکاشفه می‌شود و می‌گوید در افق این نوشته را دیده است که: «با علامت صلیب فتح کن» و دستور می‌دهد بر پرچم‌ها تصویر صلیب بکشند. همین فرد چون فتح می‌کند و به مقام امپراتوری می‌رسد دستور می‌دهد که آریوس را، که می‌گفت مسیح همذات با خدا نیست، تبعید کنند و کتاب‌های او را و هر کتابی را که مخالف اندیشه مورد تأیید خودش باشد آتش بزنند و هر کس چنین کتاب‌هایی داشته باشد اعدام شود.

وقتی آل ابوسفیان بخواهند خلیفه رسول الله(ص) شوند و خود را مجری دین خدا و عدل و داد معرفی کنند باید تغییر قیافه دهند و صورت خویش به دست آرایشگران فریبکاری چون عمر بن العاص بدهند تا قیافه واقعی آنان را در زیر خروارها فریب و حیله مخفی سازند. آنان باید خود را مدافع دین و تعالیم و نمادهای آن معرفی کنند و برای آنها اشک بریزند و هر گاه با مشکلی روبرو شدند راه برون رفت در دست همین آرایشگر مکار است که با ترفندی مشکل را حل می‌کند. او دست به دامن یکی از مقدسات می‌شود، از مسجد و محراب و مکان‌های مقدس گرفته تا زمان‌های مقدس و اشخاص و اشیای مقدس؛ به هر حال یکی از این مقدسات را بر سر نیزه می‌کند و در پای آن اشک می‌ریزد و بر سر و سینه می‌زند و فریاد وا اسلاما سر می‌دهد و لشکری از جیره بگیران دون مایه، که اندک طعمه‌ای هزینه جذبشان است، و جاهلان بی‌خرد، که اندک خدعه‌ای خرج جلبشان است، فراهم می‌آورد و داد و فریاد راه می‌اندازد و چهره کریه خود را زیر غوغا و جیغ و داد این لشکر پنهان می‌سازد، لشکری که امام علی(ع) به زیبایی آن را وصف می‌کند آنگاه که به کمیل‌ابن زیاد می‌فرماید: «مردم سه گروهند، عالم ربانی، و علم آموزی که در طریق رستگاری است و پشه‌های بی‌مقدار، کسانی که در پی هر فریادی روان می‌شوند و با وزش هر بادی تمایل می‌یابد، نه خود از نور دانش شعله‌ای افروخته‌اند و نه به قرارگاه قابل اعتمادی پناه آورده‌اند(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷).

در تاریخ می‌بینیم که معاویه جنگ با پیشوای عدالت و قهرمان توحید و وصی پیامبر، امیر‌مؤمنان را، که با اصرار و بیعت مردم قدرت را درد دست گرفته بود، با تمسک به قرآن آغاز می‌کند. ابتدا پیراهن و قرآن خونین و انگشتان قطع شده همسر خلیفه را بر فراز منبر مسجد شام به نمایش می‌گذارد و بعد با تمسک به آیه قرآن «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»(اسراء/۳۳) خود را خونخواه خلیفه مقتول و مستحق دستیابی به قدرت معرفی می‌کند و عجیب این است که مردمی که امام علی‌(ع) «همجٌ رعاع» یا پشه‌های بی‌مقدارشان نامید از خود نمی‌پرسند بر کجای پیراهن نوشته شده است که قاتل خلیفه مقتول، امام علی(ع) است و دسیسه‌های دیگران نیست. معاویه پیراهن عثمان را برای جنگ با امامی بر نیزه می‌کند که تا آخرین لحظه به نهایت تلاش می‌کرد جلو خلیفه کشی را بگیرد.

اما برای امویان این کافی نیست که قرآن را بر نیزه ریا و تزویر کنند و خود را منادی و مدافع دیانت و حقیقت جلوه دهند. آنان باید به گونه‌ای چهره منادیان و مدافعان واقعی دیانت و حقیقت را مخدوش جلوه دهند. همان آرایشگر فریبکاری که از چهره فرزندان ابوسفیان و هند، فدایی دین خدا می‌سازد، بار دیگر باید دست به کار شود تا چهره علی و خاندان او را دیگر گونه جلوه دهد. او چهره انسانی را که در حال نماز تیر از پایش به در می‌آورند و چنان متوجه معبود است که دردی حس نمی‌کند، چنان معرفی می‌کند که وقتی مردم شام می‌شنوند که علی‌ابن ابی‌طالب(ع) در مسجد خدا و محراب عبادت کشته شده، می‌گویند علی در مسجد چه کار داشته است؟ مگر علی نماز می‌خواند؟

امویان باید علویان را بی‌دین و شورشی و خارجی و فتنه‌گر معرفی کنند تا بتوانند با استفاده از عنصر ارزشمند دین بر اریکه قدرت بنشینند و دین خدا را که منادی آزادی و کرامت و شرافت انسان است، به ابزاری برای بردگی و سرسپردگی او تبدیل کنند. پس آنان باید نیزه ریا و تزویر برپا کنند؛ و یک روز قرآن بر فراز نیزه برند تا بدین وسیله فاسدان و سفاکان اموی را دیندار و طرفدار عدالت قرآنی معرفی کنند و روز دیگر سر پسر پیامبر را به عنوان شورشی و خارجی و فتنه‌گر بر سر نیزه کنند و همراه با خاندان رسول‌خدا، که آنان را اسیرانی خارجی معرفی می‌کنند، از شهری به شهر دیگر برند و مردم را دعوت به هلهله و شادی در زیر آن نمایند.

پس در واقع این دو نیزه یک نیزه هستند، همان نیزه فریب و خدعه و دغلکاری و کار هر دو نیزه یکی است. هر دو نیزه جای حق و باطل را عوض می‌کند، هر دو نیزه دین را به ابزاری برای قدرت تبدیل می‌کند.

پیامبر خدا(ص) می‌فرماید: «وای بر کسانی که دین را وسیله کسب دنیا می‌کنند و با زبان نرم خود در برابر مردم به لباس میش در می‌آیند، گفتارشان از عسل شیرین‌تر و دلهایشان دل گرگ است»(اعلام الدین، ص۲۹۵) بنابراین استفاده از دین مردم برای کسب یا حفظ و بقاء قدرت در واقع دشمنی با خدا و جنگ با اوست. و امام علی(ع) می‌فرماید: «هر که در دین مردم با آنان دغل‌کاری کند، دشمن خدا و پیامبر اوست»(غررالحکم، ص۸۸۹۱).

یزیدیان در طول تاریخ رسوا هستند

عاشورائیان به دو گونه عمل کردند، بعضی تاریخ‌ساز شدند و بعضی تاریخ‌نگار. امام حسین(ع) و یارانش تاریخ را ساختند و آن‌هایی که باقی‌ماندند با گفتار و کردارشان تاریخ‌نگاری کردند که اگر غیر از این بود، همه رشادت‌ها و حق‌خواهی‌ها در کربلا همراه شهدا دفن می‌شد.

از آنجا که وقایع تاریخی دو گونه‌اند: محکمات و متشابهات، لذا مورخان دو گونه می‌نگارند. تاریخ‌نگاری زینب(س) و امام سجاد(ع) از نوع محکمات است و صد البته که اغلب مورخین به هر دلیلی اعم از عدم آگاهی و یا ملاحظات سیاسی متشابه نویسند. لذا برای نگریستن و فهم آن‌ها باید چراغی برداشت و درست و نادرست را از هم تشخیص داد. کسانی که جای این دو را به هر دلیلی با هم عوض می‌کنند باید بدانند که فریب‌دادن افراد معدودی در یک برهه زمانی کوتاه شاید امکان‌پذیر باشد ولی از آنجا که آینه تاریخ، شفافیت و صراحت و درستی خود را حفظ می‌کند و تابع هوس‌ این و آن نمی‌شود، تحریف و تغییر واقعیت‌ها برای همیشه امکان‌پذیر نیست. چرا که اگر چنین می‌بود و با چند نوشته و سخنرانی، چهره‌ها در تاریخ جا به جا می‌شدند و جایگاه موسی و فرعون، علی و معاویه و حسین و یزید عوض می‌گشت، آن‌وقت دیگر تاریخی که خداوند به مطالعه آن سفارش می‌کند، چگونه می‌توانست موجب شناخت حق و باطل گردد؟

بعد از واقعه کربلا، یزید و یزیدیان بر آن شدند عاشورا را طوری جلوه دهند که یک عده خارجی و از دین برگشته، دست به طغیان زده‌ و به دست حاکم مسلمانان قلع و قمع گردیده‌اند و کاروان عاشورا، خانواده آن طاغیانند که به اسارت گرفته شده‌اند. تاریخ‌سازان عاشورا یعنی زینب کبری(س) و امام سجاد(ع) با درایت بسیار، و خطبه‌های رسا، نه تنها نقشه‌های آنان را نقش بر آب کردند بلکه تاریخ محکم عاشورا را آن‌گونه نگاشتند که از آن زمان تاکنون و از اکنون تا همیشه تاریخ درسی باشد برای حق‌پویان و حق‌ستیزان.

پس از ورود قافله کربلا به کوفه، ابن‌زیاد، در مسجد اعظم کوفه با حضور چندین هزار نفر مردم، بالای منبر رفت و گفت: شکر خدایی را که امیرالمؤمنین یزید را یاری فرمود و دروغگوی پسر دروغگو یعنی حسین بن علی را کشت… اما امانتداری تاریخ موجب شد تا این حرف ایجاد شبهه نکند لذا مردی به نام عبدالله بن عفیف ازدی عامدی که هر دو چشمش را یکی در جنگ جمل و دیگری در جنگ صفین از دست داده بود بلند شد و فریاد زد: ای پسر مرجانه، دروغگوی پسر دروغگو تویی و پدرت، و کسی که تو را به حکومت عراق فرستاده است. آیا پسر پیامبر را می‌کشید و دم از راستگویی می‌زنید؟ و یا آنگاه که ابن زیاد به سر مبارک امام نگاه کرد و با چوبدست به دندان‌های مبارک می‌زد، زید ابن ارقم برای شهادت تاریخی و برای ماندگاری در تاریخ فریاد بر‌آورد: یا ابن مرجانه حیا کن، به خدایی که جز او خدایی نیست بسیار دیده‌ام که لب‌های پیامبر خدا بر این لب‌ها بوسه زده است. و این‌گونه مکر یزید را عیان کرد تا اگر افرادی ناآگاه در مجلس حضور دارند به اشتباه نیفتند و اشتباه نقل نکنند.

کاروان اسیران را وقتی به شام می‌برند تا یزید به خیال خام خود آنان را کوچک کند، به این قانون الهی و آیه قرآن بی‌توجه است که: «تعزّ من تشاء». امام سجّاد(ع) برای اینکه تهمت خارجی و از دین برگشته را از قافله پاک کند و جای شکی در تاریخ نگذاشته و آنرا صاف و زلال و محکم ارائه ‌دهد، خود را معرفی می‌کند: «انا ‌ابن رسول‌الله، انا ابن علی المرتضی…» من پسر رسول خدایم، من پسر علی مرتضایم، تا آنجا که همه را متأثر کرده و حاضرین خطاب به یزید اعتراض می‌کنند که ای یزید تو که می‌گفتی اینها شورشی و خارجی‌اند.

در همین‌جا زینب(س) یزید را هم به عذاب الهی هشدار می‌دهد و هم توجه او را به ضبط در تاریخ جلب می‌کند و می‌فرماید: «اگر از خدا نمی‌ترسی و به روز جزا ایمان نداری از رسوا شدن در تاریخ بترس، ای یزید مکر خود را به کار بر و کوشش خود را دنبال کن و هر چه می‌توانی انجام بده، به خدا قسم ننگ و رسوایی آنچه با ما کردی هرگز قابل شست‌و‌شو نیست و جای این بدنامی را هرگز نیک‌نامی نخواهد گرفت»‌. این کلام زینب(س) نه در آینده دور بلکه در همان مجلس یزید جامه عمل پوشید و بعضی لب به اعتراض گشودند و پس از آن نیز حتی در ۷۰ سالی که بنی امیه خلافت و قدرت اسلامی را به دست داشتند، امانتداری تاریخ اجازه نداد که چهره تابناک عاشورا تغییر یابد و چهره تاریکی جای آن را بگیرد.

زینب(س) صراحتاً به یزید می‌گوید: ای یزید، گمان کرده‌ای که با کشتن مردان حق، بزرگ شده‌ای و لطف خدا شامل حالت شده است؟ و چون می‌بینی به ظاهر پیروزی، و دنیا بر وفق مراد است مغرور گشته و سخن خدا را فراموش کرده‌ای که فرمود: «ولا یحسبّن‌الّذین‌ کفروا انمّا نملی لهم خیرٌ لانفسهم، انمّا نملی لهم لیزدادوا اثماً»، کافران گمان نکنند که اگر مهلتی به آنها داده‌ایم این مهلت به خیر آنهاست، بلکه آنها را مهلت داده‌ایم که تا برگناه خود بیفزایند.

و سپس برای اینکه غرور یزید را بشکند در مقابل چشم عده‌ای که به قصد دیدن شورشی‌ها آمده بودند و هلهله می‌کردند، توجه یزید را به نکته تاریخی فتح مکه جلب می‌کند که در آن روز رسول خدا، او و پدر او و ابوسفیان و خاندانش را آزاد کرد و از این فرصت برای معرفی کاروان خود استفاده می‌کند که: «ای پسر آزاد شدگان، عدالت و انصافت کجاست؟ زنان و کنیزان خود را پرده‌نشین کرده‌ای اما دختران رسول خدا را بی‌پناه بر شترهای تندرو نشانده و به دست دشمنان سپرده‌ای تا از شهری به شهر دیگر برند؟»

در انتهای خطبه حضرت برای اینکه ماهیت اصلی کار خود را که همانا عمل برای رضای خداست هویدا سازد رو به یزید می‌کند و با صراحت و علی‌وار می‌گوید: «خدایا حق ما را بگیر و از کسانی که بر ما ستم کرده‌اند انتقام بکش، ای یزید به خدا قسم که پوست خود را کندی و گوشت خود را بریدی و به زودی بر رسول خدا وارد می‌شوی و خواهی دید که به کوری چشمت فرزندان او در بهشت برین جای دارند همان روزی که خداوند عترت رسول خدا را از پراکندگی برهاند». «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» هرگز کسانی را که در راه خدا کشته می‌شوند مرده مپندارید، بلکه زنده‌اند و در نزد خدا روزی می‌خورند.

واقعه عاشورا نه تنها همه‌اش درس است بلکه نوع تاریخ نگاریش، آن هم در زمانی که وسایل ارتباطی بسیار محدود بوده است، آموزنده است. آن‌هایی که قصد داشته و دارند تاریخ را به کام خود نگارش کنند، بدانند شفافیت آینه تاریخ همیشه پابرجا خواهد بود و اگر چند صباحی هم گردی بر روی آن بنشیند، روزی آن گردها کنار می‌رود و واقعیت‌ها خود را می‌نمایاند، حتی اگر زمان این غبار گرفتگی حدود صد سال و درباره شخصی همچون علی(ع) باشد که سبّ او بر بالای منابر توسط حاکمان به صورت دستوری و سنتی درآمده بود. پس اگر یزیدیان از هیچ چیز حتی از حسابرسی قیامت ترسی و واهمه‌ای ندارند از رسواسازی تاریخ بترسند که تا ابد در برابر عالمیان محکوم خواهند بود، که این همان درسی است که حضرت زینب به بشریت داده است؛ و بدانند آنهایی که به تاریخ مراجعه می‌کنند به محکمات آن توجه دارند نه به متشابهات.

سخنان گهربار از سالار شهیدان

از ترس خداوند گریه‌کردن، آتش جهّنم را دور می‌کند.

اگر برای نعمت‌های گذشته‌ی خود شکرگزار باشی، خداوند نعمت‌های جدیدی به تو می‌دهد.

شایسته است، انسان مؤمن وقتی کسی را دید که گناه می‌کند، او را از کارهای زشت نهی کند.

از ستم‌ کردن بر کسی که غیر از خداوند یار و یاوری ندارد، بپرهیز.

آنچه را طاقت نداری، به عهده مگیر.

هرگاه از تدبیر و چاره‌اندیشی بازماندی، گره‌گشای کار تو، مدارا کردن است.

دانا کسی است که راست‌گو باشد.

راست‌‌گویی نشانه‌ی عزّت و دروغ‌گویی نشانه‌ی ذلّت آدمی است.

آن کسی که بخشش تو را بپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.

بخیل، کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف کند، خداوند اندوه و گرفتاری دنیا و آخرت را از او برطرف می‌کند.

از فرهنگ سخنان امام حسین(ع) به نقل از روزنامه اطلاعات

اربعین حسینی را تسلیت عرض می‌نمایم

 

سخنانی از امام حسین(ع)

1ـ بندگان خدا از خدا بترسید و در دنیا با احتیاط رفتار کنید. اگر بنا بود همه‌ی دنیا به یک نفر داده شود، یا فردی برای همیشه در دنیا بماند، پیامبران برای بقا سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوشایندتر بود؛ ولی خداوند عاقبت دنیا را نابود شدن قرار داده است.

خداوند دنیا را محل فنا و نیستی قرار داد، زیرا دنیا دوست‌دارانش را لحظه به لحظه تغییر داده، وضعشان را دگرگون می‌سازد. مغرور و درمانده کسی است که فریب دنیا را بخورد.

2ـ گرچه زندگی این دنیا از نظر عده‌ای بسیار با ارزش است؛ ولی آخرت که جهان پاداش الهی است، بالاتر و با ارزش‌تر است. اگر جمع کردن مال و ثروت برای این است که باید روزی از آن دست برداشت، پس فرد نباید برای چنین ثروتی بخل ورزد و اگر روزی‌ها مقدر و تقسیم شده است، هرچه انسان در کسب ثروت حرص کمتری داشته باشد نیکوتر است و اگر این بدن‌ها برای مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان در راه خدا از همه چیز پسندیده‌تر است.

3ـ سلام کردن 70 پاداش دارد که از این رقم 69 تـا بـرای سـلام کـننده و یـکی برای پاسخ دهنده است.

4ـ مردمی که بندگان دنیا هستند و دین را برای رفاه و آسایش می‌خواهند، هرگاه در امتحان و رنج قرار گیرند آن موقع دینداران کم هستند.

5ـ کسی که هدیه شما را بپذیرد، شما را در بخشش و کرامت کمک کرده است.

6ـ از معذرت خواهی، پرهیز کنید؛ زیرا مؤمن عمل بد انجام نمی‌دهد تا عذرخواهی کند؛ اما منافق هر روز کار زشت انجام می‌دهد و معذرت‌خواهی می‌کند.

7ـ شخصی خدمت امام حسین(ع) رسید و عرض کرد: من مردی گناهکار هستم و توان خودداری و دوری کردن از گناه را ندارم. مرا موعظه فرما.

حضرت فرمودند: پنج عمل زیر را انجام بده. آنگاه هرچه خواستی گناه کن!

1ـ از رزق خداوند استفاده نکن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

2ـ از ولایت خداوند خارج شو، پس هرچه خواستی گناه کن.

3ـ محلی را پیدا کن که خداوند تو را نبیند، سپس هرچه خواستی گناه کن.

4ـ وقتی عزرائیل برای قبض روح تو آمد، او را از خودت دفع کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

5ـ وقتی در قیامت تو را به سوی جهنم هدایت کردند، از رفتن به آنجا خودداری کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

منبع: بحارالانوار 78 ج ـ تحف‌العقول

به نقل از: روزنامه اطلاعات