ای نگار روحانی، خیز و پرده بالا زن
در سرادق لاهوت کوس لا و الا زن
در ترانهی معنی دم ز سر مولا زن
وان گه از غدیر خم بادهی تولا زن
تا ز خود شوی بیرون، زین شراب روحانی
در خم غدیر امروز بادهای به جوش آمد
کز صفای او روشن جان بادهنوش آمد
وان مبشر رحمت باز در خروش آمد
کن صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد
با هیولی توحید در لباس انسانی
حیدر احد منظر، احمد علی سیما
آن حبیب و صد معراج، آن کلیم و صد سینا
در جمال او ظاهر سر علم الاسما
بزم قرب را محرم، راز غیب را دانا
ملک قدس را سلطان، قصر صدق را بانی
خاتم وفا را لعل، لعل راستی را کان
قلزم صفا را فُلک، فُلک صدق را سکان
اوست قطبی از اقطاب، اوست رکنی از ارکان
ممکنی است بیایجاب، واجبی است بیامکان
ثانی ایست بیاول، اولی است بیثانی
در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را
کز پی کمال دین شو پذیره حیدر را
پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را
برد بر سر منبر حیدر فلکفر را
شد جهان دل روشن زان دو شمس نورانی
گفت: بشنوید ای قوم! قول حق تعالی را
هم به جان بیاویزید گوهر تولا را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولی را
این وصی برحق را، این ولی والا را
با رضای او کوشید در رضای یزدانی
اوست کز خم لاهوت نشئهی صفا دارد
در خریطهی تجرید گوهر وفا دارد
در جبین و جان پاک نور کبریا دارد
در تجلی ادراک جلوهی خدا دارد
در رخش بود روشن رازهای رحمانی
کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند
کی توان به وصف او دم زدن ز چون و چند
به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند
حجت صمد مظهر، آیت احد پیوند
شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی
پور موسی جعفر، آیتاله، اعظم
آنکه هست از انفاسش زنده عیسی مریم
در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم
آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم
میکند به درگاهش صبح و شام دربانی
عقل و وهم کی سنجد اوج کبریایش را
جان و دل چسان گویند مدحت و ثنایش را
گز رضای حقجویی رو بجو رضایش را
هر که در دل افرازد رایت ولایش را
همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی
ملک الشعرای بهار