مژده که شد ماه مبارک پدید
به عاصیان وعدهی رحمت رسید
ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادتهای پذیرفته شده برایتان آرزومندم...
خداوندا رسان از ما سلامش
به گوش ما رسان یارب کلامش
به سوز سینهى مجروح زهرا
نما تعجیل در امر قیامش...
عید شما مبارک
آز قالدی کی دعواده یتسون خطر عباسه
قان گوزلرینی دوتموش وئرمور خبر عباسه
قوللار قلم اولموشدی قان گوزلره دولموشدی
آغلاردی مدارینده شمس و قمر عباسه
صاق گئتدی کسر گئتدی صول گئتدی سپر گئتدی
باش کاسهسی اولموشدی تنها سپر عباسه
دورت سمتدن اوخ دگدی بیر آخ دئمدی والله
دیل یارهلری اولدی اوخدان بتر عباسه
کسدی قباقین ناگه بیر غول قوی پیکر
بیر آهن عمود آلتدا سالدی نظر عباسه
سسلندی، علی اوغلی نه گلدی او قوللاره
بو سوز یارالاردان چوخ، ائتدی اثر عباسه
ناگه او عمود آهن گزدی باشی اوستونده
جان جان دئدی زهراده والا گهر عباسه
زین اوسته ابوالفضلی بیر صاق صولا ترپتدی
لایلای چالینور گویا شوریده سر عباسه
بو واقعه واللّهی زهرایه گران گلدی
یر گوی هامی قان آغلار دشمن گولر عباسه
شاعر: استاد منزوی
آیه 12 سوره حجرات: یَّاءَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُواْ وَلاَ یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضاً اءَیُحِبُّ اءَحَدُکُمْ اءَن یَاءْکُلَ لَحْمَ اءَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّاللّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ
ترجمه: اى کسانى که ایمان آوردهاید! از بسیارى از گمانها دورى کنید، زیرا بعضى گمانها گناه است(و در کار دیگران) تجسّس نکنید و بعضى از شما دیگرى را غیبتنکند، آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد! پس آن را ناپسند مىدانید و از خداوند پروا کنید، همانا خداوند توبه پذیرمهربان است.
آنچه که زندگی انسان را از سایر حیوانات متمایز میکند و به آن رونق و حرکت و تکامل میبخشد، روحیه همکاری گروهی است و این در صورتی امکانپذیر است که اعتماد و خوشبینی بر همگان حاکم باشد و افراد به دور از هر گونه سوءظن و بدگمانی باشند، چرا که سوءظن اساس اعتماد متقابل را درهم میکوبد، پیوندهای تعاون را از میان برداشته و روحیه اجتماعی بودن را تضعیف میکند.
در زندگی فردی نیز اگر انسان با افکار منفی یعنی احساس ناتوانی و خودکمبینی همراه باشد در حقیقت سیستم دفاعی خود را علیه خویش فعال نموده و زمینهساز شکست درونی خویشتن میشود، به عبارت دیگر همه ما اگر به طور مداوم اندیشهها و افکار منفی را در سر بپرورانیم و از کاه، کوهی بسازیم و تمام رفتارهای دیگران را حمل بر دشمنی و تحقیر نماییم، به تدریج این افکار منفی بر ما مسلط میشود و ناخودآگاه بخش عظیمی از تواناییهای بالقوه و بالفعل خود را هدر میدهیم و در نتیجه بیحوصله، افسرده، عصبی و ناتوان میشویم، همه چیز و همهکس در نگاه ما منفی، غمانگیز و ناامیدکننده خواهد بود و از آنچه داریم هیچ لذتی نمی بریم و احساس خوبی هم نداریم.
بنابراین، بدبینی سرچشمه همه ناراحتیهای روحی و روانی و موجب اضطراب و نگرانی است و شخص بدبین، بیشتر از دیگران غمگین، خود خور و ناراحت است و به علت گمانهای بدی که درباره اشخاص و پدیدهها دارد، بسیار در رنج و عذاب درونی است. در نتیجه از همنشینی با دوسـتـان و رفـت و آمـدهـای مـفید اجتناب میورزد و به تنهایی و عزلت بیشتر تمایل دارد و از شادی و نشاط روحی بیبهره است و شاید کار به جایی برسد که از همه کس و همه چیز هراس پیدا میکند و هر تحرکی را از سوی هر کس به ضرر خود میبیند و چنین تصورمی کند که همگان کمر به نابودی و حذف او بـسـتهاند.
انسان بدگمان در اثر دوری از مـعــاشــرتهــای ســودمـنـد و فـاصـلـه گـرفـتـن از دیگران، از تکامل و رشد فکری باز میماند و همیشه تنهاست و از تنهایی رنج میبرد و از کمترین صفای روحی برخوردار نیست. آنکه زندگیاش همراه با سوء ظن است همیشه در دل به بدگویی و غیبت دیگران مشغول و از این جهت است که برخی از علمای اخلاق از سوء ظن به عنوان غیبت قلبی و باطنی نام بردهاند.
همچنین درجمعی که دیدگاههای منفی و گمانهزنیهای بیدلیل در مورد دیگران امری رایج و عادی در اذهان عموم افراد باشد، دوستی و الفت از میان آنها رخت بر میبندد و حجم غیبت به سبب بدگمانی افزایش مییابد.
بدگمانی و سوءظن نوعی ستمگری در حق دیگران است و باعث افزایش ترس میان آحاد جامعه میشود زیرا مردم پیوسته در هراس میباشند که مبادا بیدلیل در معرض اتهام قرار بگیرند و آبـرویشـان بـه مـخـاطـره بـیـفـتد. پس بدبینی بزرگترین مانع همکاریهای اجتماعی، اتحاد و پـیـوستگی دلهاست و سبب گوشهگیری، تکروی و خودخواهی انسانها میشود وچه بـسـا افـراد ارزنـدهای کـه مـیتوانستند منشاء کـارهـای مـهم و ارزشمند باشند، اما براثر بدگمانی خود یا بدگمانی دیگران نسبت به آنها از پیشرفت و ترقی بازماندهاند.
راهکارهای رهایی از سوءظن و بدبینی:
ممکن است گفته شود که گمان خوب یا بد یا به اصطلاح مثبتنگری یا منفینگری امری اختیاری نیست، بنابراین چگونه میتوان از آن جـلــوگـیــری کــرد؟ در هـمـیـن راسـتـا تـوصـیـههایی از سوی علمای اخلاق بیان گردیده که به اختصار برایتان بازگو میکنیم:
1- منظور از نهی از سوءظن، نهی از ترتیب اثر دادن به آن است، یعنی هرگاه گمان بدی نسبت به شخصی مـسـلـمان در ذهن پیدا شد در عمل نباید کوچکترین اعتنایی به آن کرد، یعنی نحوه تعامل خود را تغییر ندهیم. بنابراین آنچه گناه است ترتیب اثر دادن به گمان بد میباشد.
2- پرهیز از همنشینی با افراد ناپاک و ناسالم و نامتعادل، زیرا انسان بر اثر همنشینی با آنها از ویژگیهای اخلاقی ایشان تأثیر می پذیرد و کمکم به افراد خوبی که با او همرنگ و همعقیده نیستند، بدبین میشود.
3- کنترل مجاری ادراکات، چرا که قرآن کریم در آیه 36 سوره اسراء تمام مجاری فهم انسان را مسئول دانسته است. پس قطعاً چشم و گوش ودل همگی مسئول میباشند. اگر کنکاشی در علل پیدایش سوءظن داشته باشیم میبینیم که ادراکــات حـسـی و بـالاخـص دیـدنـیهـا و شنیدنیهای ما در شکل دادن افکار و تخیلات ما سهم به سزایی دارند، در نتیجه یکی از بهترین راههای تدبیر خواستها و تسلط بیشتر بر خود و پیروزی بر خواهش نفسانی و وسواس شیطانی در مورد متهم کردن دیگران، مهار ادراکات و بیش از همه مهار چشم و گوش است.
4- توجه به آثار بد منفی نگری و سوء ظن و دقت در آیات و روایاتی که سوء ظن را تقبیح کرده و به حـسـن ظن تشویق نمودهاند. شایان ذکر است، هیچکس نباید کاری کند که مردم به او ســوءظــن پـیـدا کنند و سخن پایانی اینکه از بــارزتــریــن نـشـانـههای نابسامانی روحی و روانی، سوءظن و بـدگمانـی است. همچنانکه پیامبر(ص) در این مورد فرمودند: از ظن و گمان پرهیز کنید زیرا کـه ظن و گمان، دروغ ترین سخنان است.
منبع: سایت عصر ایرانwww.asriran.com/fa/news/85221
نحل زنبور عسل را گویند. شاعری عرب سروده است:
ولایتی لامیر النحل تکفینی
عند الممات و تغسیلی و تکفینی
و طینتی عجنت من قبل تکوینی
من حب حیدر کیف النار تکوینی
ولایت و دوستى من با امیر نحل، در وقت مرگ و غسل و کفن مرا کفایت مىکند؛ سرشت من پیش از آفرینشم با دوستى حیدر آمیخته، پس چگونه آتش مرا خواهد سوخت؟
علامه سبط ابن جوزى گوید: مؤمنان به زنبور عسل میمانند، زیرا زنبور عسل چیز پاکیزه مىخورد و چیز پاکیزه مىنهد،و على امیرمؤمنان است(تذکره الخواص/5).
امام صادق علیه السلام میفرماید: محققاً شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگان هستید. اگر پرندگان از محتواى درون زنبور عسل با خبر بودند یک زنبور عسل باقى نمىماند و همه را مىخوردند، همچنین اگر مردم را از محبتى که شما از ما خاندان در دل دارید با خبر مىشدند شما را با زخم زبانهاشان مىخوردند و در نهان و آشکار به شما ناسزا مىگفتند. خداوند رحمت کند بندهاى از شما را که بر ولایت ما باشد.
ژرفای اقیانوس شخصیت علی علیه السلام را دسترس نیست و ابعاد عظیم شخصیت آن چهره بیبدیل تاریخ، یافتنینیست. مولا علیه السلام القاب و اوصاف بسیاری دارد که هر کدام، اشارهای دارند به بُعدی از ابعاد والای علمی، عملی، فرهنگی، اجتماعی، معنوی و سیاسی شخصیت او. بسیاری از این القاب، به روزگار پیامبر خدا شناخته شده بود و امام را بدانها خطاب میکردند.
برخی از این القاب چنیناند: «أعلمُ الأمّة»، «أقضَی الأمّة»، «أوّلُ مَن أسلَمَ»، «أوّلُ مَن صلّی»، «خیر البشر»، «أمیرالمؤمنین»، «امام المتّقین»، «سیّد المسلمین»، «یعسوب المؤمنین»، «عمود الدین»، «سیّدالشهداء»، «سیّدالعرب»، «رایة الهدی»، «باب الهدی»، «المرتضی»، «الولیّ»، «الوصیّ»، «امیر النحل»، «الأنزع البطین»، «یعسوب الدین»، «ابوتراب» و... .
در میان القاب علی علیه السلام، دو لقب از بقیه مشهورتر است: امیرالمؤمنین و وصی. من در این پست و پستهای بعدی سعی خواهم کرد در مورد این القاب مطالبی را به طور خلاصه جمعآوری و برای دوستان عزیزم بیان نمایم.
نخلها تشنهی شط العرب زمزم تست
تشنگی بر لب تب سوختهی علقم تست
خیمه در آن طرف سدره بر افراشتهای
هشتمین باغ جنان منتظر مقدم تست
میوزد از نفس گرم صبا عطر بهشت
باد خود زندهی جاوید مسیحا دم تست
ای که با زخمهی زخمت شده هستی به سماع
کربلا پردهای از سمفونی اعظم تست
لالهها از دل گودال سر آورده برون
دشتها پر شفق از تابش جام جم تست
کیست این تشنهی سودا زدهی بحر به دوش؟
که دو دست قلمش سبزترین پرچم تست
ای سفر کرده! پس از کوچ غریبانهی تو
زینب در به درت آینهدار غم تست
ای که در خاتم انگشتریات نقش وجود!
کربلا شعلهای از شعشعهی خاتم تست
شاعر: کاظم نظری بقا
ای نگار روحانی، خیز و پرده بالا زن
در سرادق لاهوت کوس لا و الا زن
در ترانهی معنی دم ز سر مولا زن
وان گه از غدیر خم بادهی تولا زن
تا ز خود شوی بیرون، زین شراب روحانی
در خم غدیر امروز بادهای به جوش آمد
کز صفای او روشن جان بادهنوش آمد
وان مبشر رحمت باز در خروش آمد
کن صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد
با هیولی توحید در لباس انسانی
حیدر احد منظر، احمد علی سیما
آن حبیب و صد معراج، آن کلیم و صد سینا
در جمال او ظاهر سر علم الاسما
بزم قرب را محرم، راز غیب را دانا
ملک قدس را سلطان، قصر صدق را بانی
خاتم وفا را لعل، لعل راستی را کان
قلزم صفا را فُلک، فُلک صدق را سکان
اوست قطبی از اقطاب، اوست رکنی از ارکان
ممکنی است بیایجاب، واجبی است بیامکان
ثانی ایست بیاول، اولی است بیثانی
در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را
کز پی کمال دین شو پذیره حیدر را
پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را
برد بر سر منبر حیدر فلکفر را
شد جهان دل روشن زان دو شمس نورانی
گفت: بشنوید ای قوم! قول حق تعالی را
هم به جان بیاویزید گوهر تولا را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولی را
این وصی برحق را، این ولی والا را
با رضای او کوشید در رضای یزدانی
اوست کز خم لاهوت نشئهی صفا دارد
در خریطهی تجرید گوهر وفا دارد
در جبین و جان پاک نور کبریا دارد
در تجلی ادراک جلوهی خدا دارد
در رخش بود روشن رازهای رحمانی
کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند
کی توان به وصف او دم زدن ز چون و چند
به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند
حجت صمد مظهر، آیت احد پیوند
شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی
پور موسی جعفر، آیتاله، اعظم
آنکه هست از انفاسش زنده عیسی مریم
در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم
آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم
میکند به درگاهش صبح و شام دربانی
عقل و وهم کی سنجد اوج کبریایش را
جان و دل چسان گویند مدحت و ثنایش را
گز رضای حقجویی رو بجو رضایش را
هر که در دل افرازد رایت ولایش را
همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی
ملک الشعرای بهار
کیم دیلده حسین آدین ایدوب اَزبَر آپاردی
قبره الی بوش گیتمدی بیر گوهر آپاردی
تپراقدا خیانت ایلمز عشق حسینه
قبر ایچره بولر گوهر جان پرور آپاردی
چوخ گورمشوخ عالمده ئولن وقته حسینچی
قبره نه جلالیله اونی اِللّر آپاردی
گیت مجلس ترحیمینه باخ جاه و جلاله
گور عشقیدی یا مسئله دیگر آپاردی
بو عشق قمارینده بلی هیچ کیم اوتوزماز
اوّل اوتوزندا گوروسن آخر آپاردی
هر کیم کی جوان عمرینی بو یولدا اوتوزدی
آخر بله گوردوک آقادان نوکر آپاردی
هر کیم کی بو درگهده قوجالدوقجا اوجالدی
باشی آغاران رتبهی والاتر آپاردی
چوخ آغ گونه چخدی قره تپراقلارون آلتدا
هر کس قره دسمالیلن اشک تر، آپاردی
فکر ایلمهسن آغلادون اشگون هدر اولدی
زر قدرینی از بس تانیدی زرگر آپاردی
سن گورموسن امّا دولانور شیشهسی الده
گوز یاشلارینی فاطمهی اطهر آپاردی
خولینون عیالینه خانم گورنه بیوردی
بو اشگون امانتدی امانت گر آپاردی
چون اوغلوما سن آغلادون الان ئوز ایونده
بو خاطرهنی فاطمه تا محشر آپاردی
استاد رحیم منزوی
باخدی چون اکبرینین نیزده لیلا اوزونه،
گوردی زلفی توکولوب چون شب یلدا اوزونه،
گلدی شوره دئدی: ای شمع شبستانیم اوغول،
یئتمهدین کام مراده مه تابانیم اوغول،
حشره تک دیلده قالیب چخمادی بو جانیم اوغول،
گلمهییدی آنان، ای کاش، بو دونیا اوزونه
ای صبا! بیرجه اس، اول زلف پریشانی داغیت،
خانمان دل ویرانهی لیلانی داغیت،
دلی ویرانهی لیلا کیمی دونیانی داغیت،
قویما دوشسون داخی اول زلف سمنسا اوزونه
چون کنار ائتدی صبا زلف شکن پر شکنی،
گورونوب هاشمی خال ایله خط والحسنی،
محو اولوب جملهسی توکدویئده دف، دائرهنی،
بیر باخیب اکبره، بیر باخدیلا لیلا اوزونه
قاشلارین طاغی اوغول سورهی یاسین اوخویور،
باخسا هر کیم اوزونه آیهی تحسین اوخویور،
اهل قرآندی بولار جملهسی «طا- سین» اوخویور،
نئجه چکدیله قیلینج مظهر «طاها» اوزونه؟
دئدیلر کیمدی بو عورت بیزی نالان ائلهین،
یوخسا لیلادی بو مجنون کیمی افغان ائلهین،
سنی، ای تازه جوان قانینا غلطان ائلهین،
نئجه محشرده باخار حضرت زهرا اوزونه؟
ائتدیلر چاه زنخدانینا حسرتله نظر،
زر خرید اولماق اوچون بیر- بیرینه وئردی خبر،
توکدولر شمعِ زلیخالاری چون اشک بصر،
باخدیلار حسرتایله یوسف بطحاء اوزونه
عارضین صفحهی انجیل خداوند ودود،
نیزه باشیندا باشین هم اوخویور سورهی هود
دئیهسن نیزه آیاغیندا دوروب قوم یهود،
دارین اوستونده باخیرلار هامی عیسی اوزونه
مظهر حسننه عنبر رخ آلیندی سنین،
آیهی «شمس ضحا» مهر جمالیندی سنین،
سورهی «نون- قلم» هاشمی خالیندی سنین،
کاکلین پرده چکیب لیلة الاسرا اوزونه
باشداکی شور شهادتدی سنین تاجین اوغول،
عارضین کعبه، حرملر هامی حجاجین اوغول،
رفرفین نیزه مبارکدی بو معراجین اوغول،
قاشلارین قبلهدی «قوسین او ادنی» اوزونه
گه اوزون آئینهی مصحف و تورات و زبور،
آتش طور تجلّادی جمالیندا ظهور،
مصر دیر شام بو قبطیلره، یا وادی طور،
آل فرعون گلیب باخماغا موسی اوزونه
«صابرا» هر ایل عزا ساخلا علی اکبره سن،
کربلاده گلیب آغلا، او شهِ داوره سن،
گل قیامتده بو جمع ایله صف محشره سن،
قالما حسرت ایکی دونیاده بو مولا اوزونه
میرزه علی اکبر صابیر
عرصهی عالمین یئنه وضعی بلالی گورسهنیر،
یوخسا ثباتِ عالمین حینِ زوالی گورسهنیر!
آینهی جهاندا بیر سرعتیِ غم نمالهنیر،
وقعهی نوح دور مگر کیم یئنه ابتدالهنیر؟
یوخسا سنینِ عالمین گونلری انتهالهنیر؟
یاکی، مهِ محرّمین تازه هلالی گورسهنیر،
ای افق، اولما منجلی عرصهی فاجعات اوچون،
ائتمه عیان هلالینی ماتمِ کاینات اوچون،
تیغ جفایه کسمه بو تشنهلری فرات اوچون،
نهر فراته باخ، نئجه ماء زلالی گورسهنیر!
آی آچیلان صباخِ غم، شام اول آچیلما بیر زمان!
یثرب و مکه سرورین سالما بلایه، الامان!
گرچی عراقه جلب ائدیر میرِ حجازی کوفیان،
لیک بو یولدا اونلارین اوزگه خیالی گورسهنیر!
گئتمه، دور، ای قطار غم! گور اوجالان نوالری،
چکمه دیار غربته بو وطن آشنالری،
دوز دئییل اهل کوفهنین عهدلری، وفالری،
عهد شکندیر عاقبت، گرچی وفالی گورسهنیر!
گریهی زاریم ائتمهدی عالمی غرق اشک تر،
جانِ جهانی توتمادی آتشه، اودلانان جگر،
باشلا فغانه باری، ای بولبولِ طبعِ نوحهگر،
سنله بلالی «صابرین» باشی بلالی گورسهنیر
میرزه علی اکبر صابیر
آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیهگاه مطمئن هستی، بر من توکل نما(نمل/79).
آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمیشوی، به من امیدوار باش(زمر/53).
آنگاه که سرمست زندگانی و مغرور به آن شدی، به یاد قیامت باش(فاطر/5).
آنگاه که در پی تعالی و کمال هستی، نیتت را پاک و الهی کن(فاطر/29-30).
آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی، به درگاهم دعا کن تا اجابت نمایم(غافر/60).
آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد، به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم(بقره/152).
آنگاه که دوست داری با من هم سخن شوی، نماز را به یاد من بخوان(طه/14).
آنگاه که روحت تشنه نیایش و راز و نیاز است، آهسته مرا بخوان(اعراف/55).
آنگاه که شیطان همواره در پی وسوسه توست، به من پناه ببر(مومنون/97).
آنگاه که لغزشها روحت را آزرده ساخت، در توبه به روی تو باز است(قصص/67).
آنگاه که در تنگنای معاش زندگی، روزنه امید نداری ببخش و انفاق کن و وسعت رزق، از من بخواه(سباء/39).
آنگاه که می خواهی خوشبختی را گرم در آغوش کشی تسلیم درگه من باش(زمر/54).
آنگاه که خواهان رسیدن به سرزمین سبز بندگی هستی مرا بپرست تا به راه راست هدایت شوی(یس/61).
آنگاه که می خواهی ثروتمندترین و توانگرترین باشی مالت را در راه من صرف کن تا آن را زیاد کنم(تغابن/17).
آنگاه که روحت در حسرت یک سنگ صبور، در تب و تاب است به هنگام صبح و شام خدای را تسبیح بگوی(آل عمران/41).
آنگاه که منیت و غرور در بند بند وجودت ریشه دوانید سجده کن و تقرب بجوی(علق/19).
آنگاه که در ورطه غفلت و بیخبری از یاد خدا غرق در نعمت شدی به هوش باش که در عرصه آزمون الهی به سر میبری(جن/17).
آنگاه که مغرور به زندگانی شدی هوشیار باش که شیطان در فریب توست(فاطر/6-5).
آنگاه که خواهانی که لحظه به لحظه نعمت بر تو افزون شود نعمات الهی را شاکر باش تا آنها را زیاد کنم(ابراهیم/7).
آنگاه که در فراز و نشیب زندگی غافل از یاد خدا در حال بریدنی از رحمت لایزال الهی مایوس مباش(عنکبوت/23).
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرّالله است
شب علی دید به نزدیکی دید
گرچه او نیز به تاریکی دید
شب شنفتهست مناجات علی
جوشش چشمهی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب
روی بر سینه دیوار خراب
قلعهبانی که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو در آویزهی گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینهی آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
روزهداری که به مهر اسحار
بشکند نان جوینش افطار
ناشناسی که به تاریکی شب
میبرد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقعپوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سرّ جلی
نشد افشا که علی بود و علی
شاه بازی که به بال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
عشق بازی که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامن گیر
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
زینبش دست به دامن که مرو
شال میبست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیّت حق
سر به محراب عبادت منشق
میزند پس لب او کاسهی شیر
میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر
کفن از گریهی غسّال خجل
پیرهن از رخ وصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
شاعر: استاد شهریار
در دولت اخلاقی امیرالمؤمنین(علیهالسلام) اجرای عدالت الهی، یکی از اهداف اساسی حکومت اسلامی است. حضرت علی علیهالسلام عدالت را به بهترین شکل تعریف کردهاند. ایشان فرمودهاند: «عدالت هر چیزی را در جای خود میگذارد» حضرت در فرازهایی از سخنان خود عدالت را نقطهی مقابل ظلم و ستم میدانند و میفرمایند: «با خدا، با مردم، با خویشاوندان نزدیک و با افرادی که آنان را دوست داری، به انصاف و عدالت رفتار کن که اگر چنین نکنی، ستم روا داشتی» باید نسبت به دشمن هم عدالت را رعایت کنید.
حضرت امیر(ع) هیچ امتیازی برای کسی قائل نبود. حتی اگر از نزدیکان حضرت بودند، امام به کارگزاران دولت خویش امر میفرمودند که در نگاهشان و توزیع ثروت عدالت را رعایت کنند. ایشان فرمودهاند: «به خدا سوگند، اگر این مال و ثروت برای همسران و خرید کنیزان هم صرف شده باشد، آن را به بیتالمال بر میگردانم».
حضرت علی(علیهالسلام) در توزیع عادلانهی بیتالمال فرمودهاند: «اگر اموال، مال خودم هم بود، یکسان میبخشیدم تا چه رسد به آن که مال، مــال خــدا است». سپس فــرمــودنــد: زیــادهروی و بیجا بخشیدن اسراف است. چنین بخشندهای در دنیا مشهور و صاحب نام و آوازه؛ ولی در آخرت بدبخت و زیردست است. مردم او را احترام کنند؛ امّا نزد خدا خوار خواهد بود. اگر انسان مال خود را بیجا مصرف کند و به نااهلان دهد، خداوند از سپاس همان افراد هم محرومش میکند. این افراد به دنبال انتخاب دوست دیگری خواهند بود. و اگر روزی به کمک همان افراد نیاز پیدا کند، به راستی که بدترین و سرزنشکنندهترین دوست خواهند بود.
یکی دیگر از ویژگیهای دولت اخلاقی امیرالمؤمنین(ع) رفتار مهرآمیز با مردم بود. ایشان در این باره فرمودهاند: «مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا مانند یک حیوان شکاری باشی که خوردن آن را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دستهاند: دستهای برادران دینی تو و دسته دیگری همانند تو در آفرینش میباشند».
حضرت علی(علیهالسلام) در مورد رفتار با مشرکانی که در قلمرو دولت اسلامی زندگی میکنند، به یکی از فرمانداران خویش چنین فرمودند: «مردم از خشونت و قساوت و تحقیر کردن و سنگدلی تو شکایت کردند. در رفتار با آنان نرمی و درشتی را به هم در آمیز. رفتاری اعتدال و میانهرو داشته باش. اعتدال و میانهروی را در نزدیک کردن یا دور کردن رعایت کن».
یکی دیگر از فضایل اخلاقی حضرت علی(علیهالسلام) تأمین امنیت و آسایش عمومی است. امنیّت و احساس آسودگی خاطر، اهمیّت فراوانی در زندگی بشر دارد و هر دو در زندگی انسان نیاز است، امّا امنیّت یکی از نعمتهای الهی است که دولتمردان اسلامی باید در ایجاد و تداوم آن کوشا باشند و امنیّت اخلاقی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی را حفاظت کنند.
در خصوص امنیّت
اقتصادی حضرت علی(علیهالسلام) به کارگزاران جمعآوری مالیات فرمودهاند: «در
روابط خود با مردم انصاف داشته باشید و در برآورده کردن نیازهایشان شکیبا و صبور
باشید». استاد شهریار میگوید:
چو تویی قضایگردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را
جمیله مهدوینیا- روزنامه اطلاعات
شهادت امیرالمومنین امام علی(ع) را به خدمت تمامی دوستان عزیز تسلیت عرض مینمایم.
نه فقط مسجدیان سر به گریبان تواند
نخل و چاه و شب و صحرا همه گریان تواند
دامنت با چه گنه سرخ شد از خون سرت
ای که خلق دو جهان دست به دامان تواند
ای به خون خفته بگو کیسهی خرمات کجاست
فقرا منتظر سفرهی احسان تواند
کودکانی که گرسنه همه رفتند به خواب
به عزیزان تو سوگند عزیزان تواند
نخلها در عطش اشک تو بردند به سر
چاهها منتظر نالهی پنهان تواند
اختران شیفتهی حال نماز شب تو
کوهها منتظر نغمهی قرآن تواند
اشک مظلومی تو میچکد از دیدهی ما
پارههای دل ما برگ گلستان تواند
آسمانها همه گریند به مظلومی تو
عرشیان سوختهی سینهی سوزان تواند
گیسوی حور پریشان شده در باغ بهشت
نه فقط زینب و کلثوم پریشان تواند
نه دل "میثم" دلسوخته ای جان جهان
هر چه دل هست همه زائر ایوان تواند
امشب چه سینهسوز است بانگ اذان مولا
خیزد صدای تکبیر از عمق جان مولا
از لحظههای افطار در شوق وصل دلدار
بر چهره میدرخشید اشک روان مولا
مولا گشوده آغوش بهر وصال جانان
قاتل به مسجد آید بر قصد جان مولا
زهرا کنار محراب با ذکر واعلیّا
یا فاطمه است امشب ورد زبان مولا
زخم سر علی را دیدند اهل مسجد
دردا که نیست پیدا زخم نهان مولا
ای نخلها بگریید ای چاهها بنالید
دیگر علی ندارید ای دوستان مولا
حق علی ادا شد فرق علی دو تا شد
سرهایتان سلامت ای خاندان مولا
ای دوستان بیایید با من به شهر کوفه
تا سر نهیم امشب بر آستان مولا
ریزید ای یتیمان در سفرههای خالی
خون جگر به جای خرما و نان مولا
«میثم» دگر امیدی در ماندن علی نیست
از دست رفته دیگر تاب و توان مولا
امام صادق(ع) فرموده است: هر کس هنگام غروب هر روز دعای زیر را بخواند، اگر در آن شب یا آن هفته، ماه یا در آن سال بمیرد، داخل بهشت میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا مَنْ خَتَمَ النُّبُوَّةَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ،
اِخْتِمْ لى یَوْمى هذا بِخَیْر،
وَ شَهْرى بِخَیْر،
وَ سَنَتى بِخَیْر،
وَ عُمْرى بِخَیْر
اِنَّکَ عَلی کُلِّ شیءٍ قدیرٌ
بارد چه؟ خون! که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب! چرا؟
از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا!
نامش چه بود؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی!
مامش که بود؟ فاطمه! جدٌش که؟ مصطفی
چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشرِ محرم! پنهان؟ نه، بر ملا
شب کشته شد؟ نه روز، چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی، از قفا!
سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد!
که؟ شمر، از چه چشمه! ز سرچشمهی فنا...
مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه
کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا
این ظلم را که کرد؟ یزید، این یزید کیست؟
ز اولاد هند؟ از چه کس؟ از نطفهی زنا
خود کرد این عمل؟ نه فرستاد نامهای
نزد که؟ نزد زادهی مرجانهی دغا
ابن زیاد زادهی مرجانه بُد؟ نعم
از گفتهی یزید تخلٌف نکرد؟ لا
این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟
نه او روانه کرد سپه سوی کربلا
میر سپه که بُد؟ عُمرِ سعد، او برید
حلق عزیز فاطمه؟ نه شمر بیحیا
خنجر برید حنجر او را نکرد شرم؟
کرد، از چه پس برید؟ نپذیرفت ازو قضا
بهر چه؟ بهر آنکه شود خلق را شفیع
شرط شفاعتش چه بُود؟ نوحه و بکا
کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلی، دو تن
دیگر که؟ نُه برادر! دیگر که؟ اقربا
دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟
سجٌاد! چون بُد او؟ به غم و رنج، مبتلا
ماند او به کربلای پدر؟ نی، به شام رفت
با عز و احتشام؟ نه، با ذلٌت و عنا!
تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟
زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بینوا
بر تن لباس داشت؟ بلی، گَردِ روزگار
بر سر عمامه داشت؟ بلی، چوب اشقیا
بیمار بُد؟ بلی! چه دوا داشت؟ اشک چشم،
بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا
کس بود همرمش؟ بلی اطفال بی پدر
دیگر که بود؟ تب که نمیگشت از او جدا
از زینت زنان چه بهجا مانده بد؟ دو چیز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا!
گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه
هندو؟ نه! بتپرست؟ نه! فریاد از این جفا
«قاآنی» است قائل این شعرها؟ بلی
خواهد چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صفِ جزا
شعری از قاآنی
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضـو در کوچهی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فـارغ از جام الستش کـرده بود
سجدهای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کردهای
بر صلیب عشق دارم کردهای
جام لیلا را به دستم دادهای
واندر این بازی شکستم دادهای
نشتر عشقش به جانم میزنی
دردم از لیـلاسـت آنم میزنی
خستهام زین عشق، دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آوارهی صـحرا نشد
گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانهام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
شاعر: مرتضی عبدالهی