این بار میخواهیم از حضرت فاطمه(س) به نحوی دیگر سخن بگوییم. از او چه میدانیم؟!... مگر غیر این است که در توصیفش آن چه از خوبی میدانیم و آن چه واژه و دستور زبان فارسی اجازه میدهد، میتوانیم بگوییم؟!... بانویی عفیف و پاکدامن، خوش سیرت و خوش سیما که به معنی واقعی کلمه نمونه بوده است. در بین همه انسانها همواره افراد برجسته و فرزانهای که الگو و راهبر دیگران هستند، وجود دارد. چه بسیار مردان مبارز و متعهدی که با پایداری در راه حق راهنما و اسوه مردان و زنان جامعهاند و چه بسیارند زنان پاکدامن و عفیفی که در شرایط حساس و سرنوشت ساز، از خطرها رهیده و در دام هوای نفس گرفتار نشده و برای زن و مرد الگو شدهاند. ولی در بین تمامی زنان عالم با قاطعیت تمام باید گفت آنکه در طهارت و تقوا و فضایل و معارف و... نسبت به همه زنان عالم برتری دارد فاطمه زهرا(س) است.
حضرت فاطمه(س) ملاکی برای سنجش و ارزیابی همه جانبه بانوان و دوشیزگان است. قدرت روحی، شهامت بی نظیر، تفکر عالی، سجایای فوقالعاده فاطمه همه و همه میزان و الگوست، عفت، تقوا، ایمان، اصالت، شرافت، شوهرداری، تربیت فرزندان، گذران حیات دوران جوانی، مبارزه، مرگ، جنبههای مادی و معنوی، فاطمه(س) همه و همه میزان و برای ما الگوست.
فاطمه(س) الگوست برای همه زنانی که از زمان او تا حال بودهاند و نیز برای همه کسانی که تا روز قیام واپسین خواهند آمد. البته برای زنانی که خواستار حفظ شرف انسانی و مدافع عفت و تقوا باشند و او در این جنبهها الگویی تمام است. او الگوی یک زن با هدف است آن هم هدفی اصیل، که در سایه آن انسانیت انسان رشد مییابد و تقویت میشود و حیات خداپسندانهاش ریشهدار میگردد. او الگوی آزادی و آزاد منشی است. از هر چه که پلید و گناه است و از هر چه که مایه اسارت و بردگی است دور است.
نمونهای که به دیگران میآموزد چگونه به جای پلیدیها میتوانند بزرگی و علو روح خود را نشان دهند و از این طریق به جلب و جذب دلها پرداخته و در عین حال در مسیر خواستههای الهی باشند. او الگوست و به زنان آموخت که زنان هم میتوانند در موارد لازم کار مردانه کنند، در عین اینکه دیدگان پاک و دور نگه دارنده، در عین اینکه عفت و اصالت خود را حفظ مینمایند و به احقاق حق بپردازند و به دفاع از ستمگرها قیام و اقدام نمایند. فاطمه در جنبه رهبری، درس دادن، الگوی عملی بودن، انتقال معارف اسلامی و فکری خود به زنان آنقدر کوشید که کار به خاموش شدن شعلههای چراغ زندگی او رسید. او تا آخرین روزهای عمر از انجام این رسالت باز نایستاد. بزرگ بانوی اسلام با اینکه از جهت کمیت، عمر کوتاهی را گذرانید ولی از جهت کیفیت یک زندگی ثمربخش و آموزنده برای جهان و جامعه اسلامی مخصوصاً جامعه بانوان را داشت.
شخصیت فاطمه(س) فصلی است از کتاب رسالت الهی و مطالعه آن کوششی است در راه معرفت و شناخت روح اسلام و ذخیرهای است گرانقدر برای انسان معاصر در سراسر گیتی. امروزه اگر بانوان مسلمان بخواهند سعادت و کامیابی را در آغوش بگیرند شایسته است در همه مسائل اعم از فردی و خانوادگی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن طوری که دختر پیغمبر(ص) یعنی این بانوی نمونه و این سرچشمه فضیلت فکر میکرد، فکر کنند و اعمال و رفتار او را نصب العین خود قرار دهند تا هم خود از خودشبختی و سعادت بیشتری برخوردار گردند و هم به ایمان کامل برسند.
زهرا عصاره عصمت است.
زهرا، آیینه پاکی است.
زهرا زلال کوثر است.
ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه!ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانهات بوسه میزند.
برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخمها و داغها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانهات با پهلویی بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...
زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن که در جوانى به خزان گرایید، در همان دوران کوتاه، درسهاى فراوانى براى پیروان حضرتش به جا گذاشت. یکى از این آموزهها که سراسر عمر پربرکت فاطمه مرضیه(س) یکصدا و همسو آن را فریاد مىکرد، اهتمام و جدیت نسبت به دین بوده است.
مظلومیت با همه بخشهاى زندگى صدیقه طاهره پیوند خورد، به ویژه حوادث دوران پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) که همچو تندبادى بر آن یاس نبى وزید و منجر به شهادت دردناک و غم آور آن ریحانه رسول گردید، اما همین مظلومیتهاى پیوسته نیز همگى یک جهت را نشان مىدهد و آن سوى دین دارى و پایدارى به پاى دین اصیل است.
ولادت حضرت فاطمه(س) با انزواى مادربزرگوارش از سوى زنان قریش همراه شد. آنان به دلیل ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر اسلام(ص) با وى قطع رابطه کردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به یارى او بشتابند. بدین شکل زهراى اطهر(س) در فضایى آکنده از مظلومیت متولد شد. اما پیام این مظلومیت چیزى نبود جز دفاع از دین خدا و حمایت از رسول خدا محمد(ص)، کودکى فاطمه مرضیه(س) با دوره نخست تبلیغ دین در مکه توأم گردید. مشاهده پدر که به ضرب سنگباران زخمى شده یا شکمبه شتر بر سر و روى مبارکش ریختهاند، بخشى از سهم کودکى فاطمه(س) در رسالت دشوار رسول خدا محمد(ص) بود.
آغاز نوجوانى آن حضرت در مدینه با جنگهاى پى درپى علیه مسلمانان همراه شد. عروس خانه امیرالمؤمنین علیه السلام در غیاب همسر خود که سردار بىبدیل سپاه اسلام بود، بار سنگین کارهاى خانه و رسیدگى به فرزندان خردسال را به دوش مىکشید. داستان دستان زهراى مرضیه(س) که از چرخاندن آسیاب سنگى زخم شده بود و چادر وصلهدار حضرتش که سلمان را به گریه انداخت، همچنین ماجراى شبهاى خانه على علیه السلام که فرزندان کوچکش گرسنه سر بر بالین مىگذاشتند، گوشههایى از درد و رنج نو عروس آسمانى اسلام است که همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.
ماجراهایى که پس از رحلت رسول خدا(ص) بر فاطمه مرضیه(س) گذشت و شدت حزن و اندوه آن گرامى در آن دوران به وصف نمىآید. تعبیر خود ایشان در شعر منسوب به حضرتش این است: «مصیبتهایى بر من فرو ریخت که اگر به روزها افکنده مىشد آنها را به شبهاى تاریک بدل مىنمود».
آن بانو به موجب کلام امام صادق علیه السلام، پس از درگذشت پدر، دائماً اشکبار بود و پى در پى از شدت غصه از حال مىرفت و جسم مبارکش مستمراً تراشیده مىشد. اما آن ولى و حجت الهى به همه این اندوهها جهت الهى داد و همه را براى تقویت دین خدا و تحکیم موقعیت وصى و جانشین رسول خدا(ص) هزینه کرد و در کمال ماتم زدگى، مصائب خود را زمینه نهیب زدن بر مردمانى قرارداد که غفلت و مصلحت اندیشى دنیایى در خطر برگشت به جاهلیت قرارشان داده بود.
این چنین بود که زهراى اطهر(س) در چهره بزرگترین حامى و پیشواى مظلوم خویش ظاهر شد و سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن جناب را با خون خود مهر کرد و ابدیت بخشید.
حضرت فاطمه زهرا(س) در دوران کوتاه رحلت رسول خدا(ص) با شهادت خویش، یکبار به مسجد نبوى پاى گذاشت و خطبه خواند چنان که عظمت و هیبت کلام فاطمى ستونهاى مسجد و بلکه عرش الهى را به لرزه انداخت.
باشد که ما به عنوان شیعیان فاطمه زهرا(س) و عزاداران مصائب او این پیام را دریابیم. به دین خدا اهتمام ورزیم و بکوشیم تا خط ولایت علوى علیه السلام را گم نکنیم.
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایهی ایمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
نرگسم وارفتهی نظارهام
در خیابانش چو بو آوارهام
زمزم ار جوشد ز خاک من ازوست
می اگر ریزد ز تاک من ازوست
خاکم و از مهر او آئینهام
می توان دیدن نوا در سینهام
از رخ او فال پیغمبر گرفت
ملت حق از شکوهش فر گرفت
قوت دین مبین فرمودهاش
کائنات آئین پذیر از دودهاش
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق «یدالله» خواند درام الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سر اسمای علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است
عقل از بیداد او در شیون است
فکر گردون رس زمین پیما ازو
چشم کور و گوش ناشنوا ازو
از هوس تیغ دو رو دارد بدست
رهروان را دل برین رهزن شکست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقلیم تن است
مرد کشور گیر از کراری است
گوهرش را آبرو خودداری است
هر که در آفاق گردد بوتراب
باز گرداند ز مغرب آفتاب
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
چون نگین بر خاتم دولت نشست
زیر پاش اینجا شکوه خیبر است
دست او آنجا قسیم کوثر است
از خود آگاهی یداللهی کند
از یداللهی شهنشاهی کند
ذات او دروازهی شهر علوم
زیر فرمانش حجاز و چین و روم
حکمران باید شدن بر خاک خویش
تا می روشن خوری از تاک خویش
خاک گشتن مذهب پروانگیست
خاک را آب شو که این مردانگیست
سنگ شو ای همچو گل نازک بدن
تا شوی بنیاد دیوار چمن
از گل خود آدمی تعمیر کن
آدمی را عالمی تعمیر کن
گر بنا سازی نه دیوار و دری
خشت از خاک تو بندد دیگری
ای ز جور چرخ ناهنجار تنگ
جام تو فریادی بیداد سنگ
ناله و فریاد و ماتم تا کجا؟
سینه کوبیهای پیهم تا کجا؟
در عمل پوشیده مضمون حیات
لذت تخلیق قانون حیات
خیز و خلاق جهان تازه شو
شعله در بر کن خلیل آوازه شو
با جهان نامساعد ساختن
هست در میدان سپر انداختن
مرد خودداری که باشد پخته کار
با مزاج او بسازد روزگار
گر نسازد با مزاج او جهان
می شود جنگ آزما با آسمان
بر کند بنیاد موجودات را
می دهد ترکیب نو ذرات را
گردش ایام را برهم زند
چرخ نیلی فام را برهم زند
می کند از قوت خود آشکار
روزگار نو که باشد سازگار
در جهان نتوان اگر مردانه زیست
همچو مردان جان سپردن زندگیست
آزماید صاحب قلب سلیم
زور خود را از مهمات عظیم
عشق با دشوار ورزیدن خوشست
چون خلیل از شعله گلچیدن خوشست
ممکنات قوت مردان کار
گردد از مشکل پسندی آشکار
حربهی دون همتان کین است و بس
زندگی را این یک آئین است و بس
زندگانی قوت پیداستی
اصل او از ذوق استیلاستی
عفو بیجا سردی خون حیات
سکتهئی در بیت موزون حیات
هر که در قعر مذلت مانده است
ناتوانی را قناعت خوانده است
ناتوانی زندگی را رهزن است
بطنش از خوف و دروغ آبستن است
از مکارم اندرون او تهی است
شیرش از بهر ذمائم فربهی است
هوشیار ای صاحب عقل سلیم
در کمینها مینشیند این غنیم
گر خردمندی فریب او مخود
مثل حر با هر زمان رنگش دگر
شکل او اهل نظر نشناختند
پردهها بر روی او انداختند
گاه او را رحم و نرمی پردهدار
گاه میپوشد ردای انکسار
گاه او مستور در مجبوری است
گاه پنهان در ته معذوری است
چهره در شکل تن آسانی نمود
دل ز دست صاحب قوت ربود
با توانائی صداقت توأم است
گر خود آگاهی همین جام جم است
زندگی کشت است و حاصل قوتست
شرح رمز حق و باطل قوتست
مدعی گر مایهدار از قوت است
دعوی او بی نیاز از حجت است
باطل از قوت پذیرد شان حق
خویش را حق داند از بطلان حق
از کن او زهر کوثر میشود
خیر را گوید شری، شر میشود
ای ز آداب امانت بیخبر
از دو عالم خویش را بهتر شمر
از رموز زندگی آگاه شو
ظالم و جاهل ز غیر الله شو
چشم و گوش و لب گشا ای هوشمند
گر نبینی راه حق بر من بخند
اقبال لاهوری
زهی مقصود اصلی از وجود آدم و حوا
غرض ذات همایون تو از دنیا و مافیها
طفیلت در وجود ارض و سماء عالی و سافل
کتاب آفرینش را به نام نامیت طغرا
رخ از خواب عدم ناشسته بود آدم که فرق تو
مکلل شد به تاج لافتی و افسر لولا
شد از دستت قوی دین خدا آیین پیغمبر
شکست از بازویت مقدار لات و عزت عزا
نگشتی گر طراز گلشن دین سر و بالایت
ندیدی تا ابد بالای لا پیرایه الا
در آن روز سلامت سوز کز خون یلان گردد
چو روی لیلی و دامان مجنون لاله گون صحرا
کمان بر گوشه بر بندد گره چون ابروی لیلی
علم بگشاید از پرچم گره چون طرهی لیلا
ز آشوب زمین و ز گیر و دار پر دلان افتد
بدانسان آسمان را لرزه بر تن رعشه بر اعضا
که پیچد بره را بر پای، حبل کفهی میزان
درافتد گاو را بر شاخ، بند ترکش جوزا
یکی با فتح همبازی یکی با مرگ هم بالین
یکی را اژدها بر کف یکی در کام اژدرها
کنی چون عزم رزم خصم جبریل امین در دم
کشد پیش رهت رخشی زمین پوی و فلک پیما
سرافیلت روان از راست میکالت دوان از چپ
ملایک لافتی خوانان برندت تا صف هیجا
به دستی تیغ چون آب و به دستی رمح چون آتش
برانگیزی تکاور دلدل هامون نورد از جا
عیان در آتش تیغ تو ثعبانهای برق افشان
نهان در آب شمشیر تو دریاهای طوفانزا
اگر حلم خداوندی نیاویزد به بازویت
چو یازی دست سوی تیغ و تازی بر صف اعدا
ز برق ذوالفقارت خرمن هستی چنان سوزد
که جانداری نگردد تا قیامت در جهان پیدا
ز خاک آستان و گرد نعلینت کند رضوان
عبیر سنبل غلمان و کحل نرگس حورا
ز افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم لیکن
تویی دانم امام خلق بعد از مصطفی حقا
به هر کس غیر تو نام امام الحق بدان ماند
که بر گوسالهی زرین خطاب ربیالاعلی
من و اندیشهی مدح تو، باد از این هوس شرمم
چسان پرد مگس جائی که ریزد بال و پر عنقا
به ادنی پایهی مدح و ثنایت کی رسد گرچه
به رتبت بگذرد نثر از ثریا شعر از شعرا
چه خیزد از من و از مدح من ای خالق گیتی
به مدح تو فراز عرش و کرسی از ازل گویا
کلام الله مدیح توست و جبریل امین رافع
پیمبر راوی و مداح ذاتت خالق یکتا
بود مقصود من ز این یک دو بیت اظهار این مطلب
که داند دوست با دشمن چه در دنیا چه در عقبی
تو و اولاد امجاد کرام توست هاتف را
امام و پیشوا و مقتدا و شافع و مولا
شها من بنده کامروزم به پایان رفته از عصیان
خدا داند که امیدم به مهر توست در فردا
پی بازار فردای قیامت جز ولای تو
متاعی نیست در دستم منم آن روز و این کالا
نپندارم که فردای قیامت تیرهگون گردد
محبان تو را از دود آتش غرهی غرا
قسیم دوزخ و جنت تویی در عرصهی محشر
غلامان تو را اندیشهی دوزخ بود حاشا
الا پیوسته تا احباب را از شوق میگردد
ز دیدار رخ احباب روشن دیدهی بینا
محبان تو را روشن ز رویت دیدهی حق بین
حسودان تو را بیبهره زان رخ دیدهی اعمی
هاتف اصفهانی