یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی
بابی انت و امـّی
گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی
بابی انت و امّـی
تو که از مرگ و حیات این همه فخری و مباهات
علی ای قبله حاجات
گوئی آن دزد شقی، تیغ نیالوده به سمّــی
بابی انت و امّـی
گوئی آن فاجعه دشت بلا هیچ نبوده است
در این غم نگشوده است
سینه هیچ شهیـدی نخراشیـده به سُمّی
بابی انـت و امّـی
حق اگر جلوه با وجه اَتم کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق کـه تو آن جلوه با وجه اتمـّی
بابی انت و امّـی
منکر عید غدیر خم و آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عید و چه غدیری و چه خمّی
بابی انت و امـّی
در تولا هم اگر سهو ولایت، چه سفاهت؟
اف بر این شم فقاهت
بی ولای علی و آل چه فقهی و چه شمّی
بابی انت و امـّی
تو کم و کیف جهانی و به کمبود تو دنیا
از ثری تا بـه ثریا
شر و شور است و دگر هیچ، نه کیفی و نه کمّی
بابی انت و امّـی
آدمی، جامع جمعیت و موجود اتم است
گر به معنای اعم است
تو بهین مظهر انسان، بـه معنای اعمی
بابی انت و امـّی
چون بود آدم کامل غرض از خلقت آدم
پس به ذریّه آدم
جز شما مهد نبوت نبود چیز مهمّی
بابی انت و امّـی
عاشق توست که مستوجب مدح است و معظّم
منکرت مستحق ذم
وز تو بیگانه نیرزد نه به مدحی نه بذمّی
بابی انت و امّـی
بی تو ای شیر خدا سبحه و دستار مسلمان
شده بازیچهی شیطان
این چه بوزینه که سرها همه را بسته به دمّی
بابی انت و امّـی
لشکر کفر اگر موج زند بر همه دنیا
همه طوفان همه دریا
چه کند با تو که چون صخره صمّا و اصمّی
بابی انت و امّـی
یا علی! خواهمت آن شعشعهی تیغ زر افشان
هم بدو کفر سر افشان
بایدم این لمعان دیده، ندانم به چه لمّی
بابی انت و امّـی
شاعر: مرحوم استاد شهریار
برای دانلود فایل صوتی شعر با قرائت استاد شهریار بر روی اینجـــــا کلیک کنید
محرم
دیر، خانیم زینب عزاسی بیزی
سسلر حسینین کربلاسی یولی
باغلی قالیب دشمن الینده داها
زوارینین یوق سس صداسی «بوگون کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین أوز قانینا غلطان اولوب دیر» چاغیر
شاه نجف گلسین هرایه جهادیله
آچاق یول کربلایه علینین
ذوالفقاری داده چاتسین حسین
قربانلاری گلسین منایه «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» جهاد
میدانی دیر، ملت دایانسین مسلمان
خواب غفلتدن اویانسین اوجالسین
نعرهی الله اکبر گرک
کافر جهنم ایچره یانسین «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» گلیب
غیرت گونی، همت زمانی اوجالداق
باشدا آذربایجانی گئدهک
صدام کافرله جهاده ییخاق
بو بیمروت ائو ییخانی «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» حسین
زوارینین قورتاردی صبری قیراق
بو قوردلاری، کافتاری، ببری آچاق
یول کربلایه، کاظمینه چکک
آغوشه او شش گوشه قبری «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» گرک
دین اولماسا، دونیانی آتماق شرف،
عزتلی بیر دونیا یاراتماق سعادت
دیر حسین قربانلاری تک شهادتله
لقاء اللهه چاتماق «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» مسلمان
صف چکیب دعوایه گلسین چاغیر
عباسی تاسوعایه گلسین قیزی
زینب أوزی صاحب عزادیر چاغیر
زهرانی عاشورایه گلسین «بوگون
کرب و بلا ویران اولوب دیر» «حسین
أوز قانینا غلطان اولوب دیر» آنا!
اوغلون شهید اولدی مبارک شهادتله
سعید اولدی، مبارک امید
جنتین تاپدین، دا سندن جهنم
ناامید اولدی، مبارک «بئله
طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم» «طویی
یاسه دؤنن شهزاده قاسم» آنا!
اوغلون علی اکبر فداسی طویی
قاسم کیمی اولموش عزاسی دوروب
جنت قاپوسیندا گوزتلیر که
گلسینلر آناسیله، آتاسی «بئله
طوی کیم گؤروب دونیاده قاسم» «طویی
یاسه دؤنن شهزاده قاسم» شاعر:
استاد شهریار
کربلایه گلدی چون پیغمبر عاشورا گونی
گوردی برپادور او چولده محشر عاشورا گونی
گوردی بیر یاندان گلور هل ناصر و ینصر سسی
عرشه چخمش بیر طرف هل من مبارز نعرهسی
بیرطرفده ئولدورللر بیر غریب و بیکسی
جمع اولوب یوزمیندن آرتوق لشگر عاشورا گونی
نیزیه تکیه قیلوب بیر شاه بوینوندا کفن
یوز دوتوب درگاه حقّه کای خدای ذولمنن
بو حسین بو کربلا بو شمر بو نازک بدن
بو خدنگ و نیزه و بو خنجر عاشورا گونی
اول بدن کی بسلمیشدی جان ایچینده مصطفی
گوردی دوشموش پاره پاره قان ایچینده مصطفی
آشدی باشین آغلادی میدان ایچینده مصطفی
نالیه گلدی تماماً گویلر عاشورا گونی
کاش کی ویران اولیدی بو سپهر بد ثبات
آغلیاندا نعش دورینده سوسوزلیقدان بنات
آخدی اشگ دیدهی زینب کیمی آب فرات
لبلرین اَمدی عطشدن اصغر عاشورا گونی
مست ائدوب پیر مغان یتمیش ایکی مستانهنی
مجلس ذرّاتیده نوش ائتدیلر پیمانهنی
کربلاده گوردیلر چون طلعت جانانهنی
دوشدیلر مدهوش و بیخود یکسر عاشورا گونی
شاد ابوسفیان اولوب قالدی پیمبر رنجیده
اوینادی بخت یزید بیحیا شش پنجیده
ماته دوشدی شه پیاده عرصهی شطرنجیده
فیلیدن سالدی وزیری اشقر عاشورا گونی
قیلدی جلوه لمعهی نور خدا مشکاتیده
اوینادی رندان کهنه تختهی ذرّاتیده
طاس زرّین ولایت قالدی چرخ ماتیده
پنج و ششدن خالی اولدی ششدر عاشورا گونی
فارغ اولدی شمر لامذهب چو کار شاهیدن
الده خنجر خیمهگاهه گلدی قتلگاهیدن
نه پیمبردن حیا ائدی نه خوف اللهیدن
هر نه بیلدی ایلدی اول کافر عاشورا گونی
وئردی فرمان ابن سعد بیمروت لشگره
وردیلار اوت خیمهگاه عترت پیغمبره
جمع اولوب یکسر زنان کوفه زیب و زیوره
قالدی زهرا قزلاری بیمعجر عاشورا گونی
یا علی قالدی حسین تک نینوایه گلمدون
چون چاغیردی گل بابا ئولدوم هرایه گلمدون
خیبره گئتدون ندن بس کربلایه گلمدون
یا علی صوتیله دولدی چوللر عاشورا گونی
ای خلیله آتش نمرودی گلزار ائیلین
وادی ایمنده موسائیله گفتار ائیلین
یوسفی سلطان مصر و «شمسی» عطّار ائیلین
گلمدون قالدی حسین بییاور عاشورا گونی
شعر: مولانا شمس عطار اردبیلی
الهی دوقوز امامون آتاسی حرمتینه
سنون یولوندا او سایسیز یاراسی حرمتینه
او وقت حرمتینه یاندی دل دوداق قورودی
چوخور یره یخیلاندا اجل تری بورودی
او وقته رحم ائله یا ربی سینمیز قالخار
اجل تری سارالان رنگه آلنمزدان آخار
او وقته رحم ائله یا ربّی قلبیمیز چوبالار
دولاندیرولا بدن یرده رو به قبله قالار
او وقته رحم ائله سن یا رحیم یا الله
دیک که اشهد ان لا اله الا الله
او وقته رحم ائله یا ربّی حالیمیز قاریشار
جان ایستیور چخا چخماز بدن دوروب چالیشار
او وقته رحم ائله یا ربّی دیل آغزدا یانار
ایاق سوور ایکی گوز باغلانوب نفس دایانار
او وقته رحم ائله ایودن کنار ائدللـه بیزی
قویالا مغسلون اوسته سویالا نعشیمیزی
او وقته رحم ائله الله بدن کفن بورونور
بدنله یوخدی ایشیم روحیچون نلر گورونور
او وقته رحم ائله الله به حق آیهی نور
چکر حسابه بیزی رشوه آلمیان مامور
او وقته رحم ائله الله قویولدی قبره بدن
او وقته رحم ائله الله آچیلدی بند کفن
او وقته رحم ائله یا ربّی باغلانوب گوزومیز
قویولدی تپراقا تپراقه دگمین یوزومیز
سنی قسم وئرورم بی کفن قالان بدنه
نصیب ائله بو قرا کوینگیم کفندی منه
نولا دونوب باخاسان «منعمه» ئولنده حسینجان
سویوق تری اجلون آلنیما گلنده حسینجان
شاعر: منعم اردبیلی(دیوان تجلّی)
رمز حیات، قبضه شمشیر مرتضاست
هفت آسمانیان، همه تسخیر مرتضاست
قرآن؛ زلال آینه، تصویر ناب؛ اوست
هر آیه آیه؛ آینه، تفسیر مرتضاست
جنات عدن، روضه رضوان، بهشت قرب
در سایه سار شاخهی انجیر مرتضاست
اینکه خدا به دیده مردم بزرگ شد
تاثیر جاودانهی تکبیر مرتضاست
سلطان عشق! حضرت والا مقامها!
تسیلم تو، شکوه تمام سلامها
ای ابتدات نقطه پایان آسمان
وی انتهات مثل خداوند، لامکان
ممسوس ذات حضرت الله اکبری
با این حساب، فهم کمالت نمیتوان
گفتم: "چگونه مدح تو خوانم"؟ ندا رسید
"درسجده آی و سوره توحید را بخوان"
در کعبه پا نهادی و کعبه شکاف خورد
یعنی که جای توست دل دلشکستگان
کعبه سپید رو شد و زلفش سیاه شد
هم خود به سجده آمد و هم سجدهگاه شد
ای میوه رسیدهی باغ خدا علی
آب و غذای سفرهی اهل ولا علی
بدر و حنین و خیبر و خندق که جای خود
تنزیل آیههای علق در حرا... علی
سـّر عظیم لیلة الاسراء؛ عروج بود
من نفـس ظاهری محمد الی... علی
تفسیر ناب سوره توحید؛ میشود...
... تلخیص در عبارت یک جمله "یاعلی"
تو در کمال مطلق و انسان کاملی
درمشکلات سخت؛ تو حلالمسائلی
«مهرت به کائنات برابر نمیشود»
حب تو آینه است، مکدر نمیشود
مریم، بنفشه، یاس، اقاقی، خود بهشت
بیلطف دستهات، معطر نمیشود
گر صد هزار شیر نر بیشههای جنگ
هرگز یکی شبیه به حیدر نمیشود
حتی محمدی که خودش فخر عالم است
تا مرتضی نداشت، پیمبر نمیشود
غیر از علی به عالم امکان مدار نیست
خلقت بدون اسم علی استوار نیست
شاعر: یاسر حوتی
به نام خداوند شیر و رطب
خداوند نان جو و نیمه شب
خداوند باران خداوند چاه
خداوند طوفان خداوند ماه
شکافندهی کعبهی خاک و سنگ
نگهدار هموارهی آب و رنگ
کنون ورکشم گیوهی شعر را
به الحمد رب علی علا
به حمد خدای یتیم و اسیر
خداوند سر در تنور فقیر
ترا میستایم نه سر خود، علی
به تصریح ایاک نعبد، علی
به عمق زمین و به اوج هوا
دل آبها و دل خاکها
تو خود را نمایاندهای بر همه
خودت خویش را خواندهای بر همه
تو پرواز را یاد پر دادهای
تو آواز جبریل سر دادهای
تو بر کوه استادن آموختی
تو ققنوس را زادن آموختی
نگاه تو در پشت آیینههاست
اگر سورهای مهبطت سینههاست
اگر نور خیره کننده نئی
اگر ابر تیره کننده نئی
اگر آب، آب گل آلود، نی
اگر شعلهای شعله با دود، نی
به دستت بود شانهی موجها
به پایت فتد سجدهی اوجها
تو خود جادهای مبدئی مقصدی
تو خود عابدی مسجدی معبدی
تو را میشود خورد از هر قنات
تو را میشود برد از هر فرات
تو را میشود خواند از هر نگاه
تو را میشود دید در هر پگاه
غرور صدای شکستن تویی
خشوع به بالا نشستن تویی
تو با حقی و حق همیشه تو راست
تو برخاستی این که حق روی پاست
کمی گوش کن بر صدای حزین
خداوند خاکی روی زمین
مرا بغض کن بشکنم در گلو
مرا آب کن، آب پاک وضو
ببر با خودت روی دوش نسیم
بچرخان مرا دور طور کلیم
تجلیگه خویش کن چون درخت
که سوزم به امرت شوم نیکبخت
پس آنگه تو در صوت شعله ورم
تکلم نما با من دیگرم
اگر مستطیع زیارت شوم
نه طاهر که عین طهارت شوم
بپوشم لباس سفیدی به تن
هم احرام گردد مرا هم کفن
به گردت بگردم بگردم مدام
هزاران طوافت کنم صبح و شام
به دورت زنم چرخ طوفان صفت
به کوری هر چشم بیمعرفت
الست بربک بگو یا علی
که گویم هم آواز عالم بلی
شاعر: رضا جعفری
مانند تو غریب، زمین و زمان نداشت
انبوه دردهای تو را آسمان نداشت
افسوس با تمام بزرگی، زمین ما
جایی برای ماندن تو در میان نداشت
پیش از تو روزگار، کریمی ندیده بود
بعد از تو سفرهی فقرا آب و نان نداشت
محراب مانده بود در آن صبح فتنه خیز
میخواست نعره سر دهد امّا توان نداشت
بعد از شهادت تو سخاوت به خاک رفت
دستان مهربان تو را آسمان نداشت
پیش از تو ای بهانهی هر آفرینشی
هستی هنوز هستی خود را گمان نداشت
آری عدالتی که بنا ریخت در جهان
جز کینه از برای علی(ع) ارمغان نداشت
گاهی کنار نخل زمانی کنار چاه
شبهای سوگ فاطمه(س) چشمت امان نداشت
یا مرتضی، پس از تو جهان تیره روز شد
زیرا بدون تو پدری مهربان نداشت
من خاک را قدم زدم و هیچ جا دلم
جز سایه سار مهر علی سایبان نداشت
شرمندهام، ببخش اگر در رسای تو
شعر خروش، قدرت شرح و بیان نداشت
شاعر: عباس شاهزیدی(خروش)
هنوز میشنوم هق هق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
نبردهاند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین
هنوز بغض نفسگیر نالههایت را
هنوز هم شب و ماه و ستاره میگردند
به کوچه کوچهی تاریخ، ردّ پایت را
هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگاند
شمیم عطر دلانگیز ربّنایت را
شنیدهاند در انبوه بیخیالیها
تمام چفت در خانهها صدایت را
کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید
به دوش خستهی تو کیسهی غذایت را
تو کیستی که ندیدهست هیچ مخلوقی
نه ابتدایت را و نه انتهایت را
تو ناشناسترین آیهای که دست خدا
فراتر از ابدیت نهاد پایت را
تو آن نماز پذیرفتهای به درگه دوست
که ناامید نکردی ز خود گدایت را
کدام قلّهی سرکش به سجده سر ننهاد
شکوه جذبهی پیچیده در ردایت را
در این غروب مه آلود بیخدایی و کفر
بپاش بر تن سرد زمین، دعایت را
بیا کمیل بخوان تا دمی دهم پرواز
کبوتر دل سرگشته در هوایت را
در این همیشه که پابند توست هستی من
به عالمی ندهم عشق بیفنایت را
چه قدر واژه که آوردم و ندانستم
زبان ندارم از این بیشتر ثنایت را
شاعر: عباس شاهزیدی(خروش)
که پاکیزه خلقند و پاکیزه خو
همه چون علی پیشوای یقین
همه چون علی وارث ملک و دین
همه چون علی فارغ از آب و خاک
همه چون علی نور یزدان پاک
همه چون علی پیشوای امم
همه چون علی مست جام قدم
همه آنچه بینی ز زیبا و زشت
چه رومی نهاد و چه زنگی سرشت
چو کردند از قرب یزدان پاک
توجه بدین عرصهی آب و خاک
امید آنکه در عرصهگاه نشور
پس از حشر و نشر اناث و ذکور
به خدام آن زمره راهم دهند
به درگاه ایشان پناهم دهند
چو در جمع آن خیل والا رسم
طفیلی به جنات اعلی رسم
شاعر: یغمای جندقی
که از جان تراود نه از بحر ژرف
نثار ره دست پروردگار
حصار نبی صاحب ذوالفقار
علی ناخدای محیط یقین
علی لنگر آسمان و زمین
علی بهترین نقش کلک امل
علی پرتو آفتاب ازل
علی آنکه میروبد از آستین
غبار درش طرهی حور عین
زمین ساکن از حلم والای او
فلک سایر از جنبش رای او
به بزم اندرش مهر کمتر خدم
به رزم اندرش ماه طوق علم
زمین چارطاقی ز ایوان اوست
فلک گردبادی ز جولان اوست
پناه امم رهنمای سبل
پس از پاک یزدان خداوند کل
خطا گر ز یزدان جدا دانمش
خطای دگر گر خدا خوانمش
مصور چو تمثال او زد رقم
بدان خوش رقم راند جف القلم
شاعر: یغمای جندقی
سر گشتگان وادی پندار را بگوی:
آن روز میرسد
کز خاوران ستارهی احمد شود بلند
وز هر کرانه بانگ محمّد شود بلند
در پرتو ستارهی سرخ محمّدی
از آبهای گرم
تا خِطّههای سرد
از بیشههای سبز
تا سرزمین سرخ و سپید و سیاه و زرد
از ماوراء گنگ
تا خطّهی فرنگ
از شهر بندِ نام
تا دور دستِ ننگ
در قعر درّهها
بر بام کوهها
آوای پر صلابت توحید پر شود
آنگونه پر نهیب
و آنگونه پر شکوه
کز هیبتش قوایم عالم خبر شود
ای شب گرفتگان!
این شام، صبح گردد و این شب سحر شود
آن روز بنگری
در بزمگاه خاک
جام شراب در کف کاووس و جم نماند
بالای کس به محضر فرعون، خم نماند
گنجورِ زر مدار چنین محتترم نماند
بیند دو چشم تو
کز تند باد حادثه و خشم مومنان
بر خاک ما نشانه ز کاخ ستم نماند
در آن طلوع نور
تندیسهای کفر
اندامهای شرک
در زیر دست و پاست
این وعدهی خداست
دیگر در آن زمان
در خطّهی عرب
اسلام تابناک
در چنگ اقتدار خدایان نفت نیست
دیگر تبار فکری «سفیان» و «بولهب»
بر پهندشتِ خاک عراق و حجاز و شام
سروَر نمیشود
دیگر به دست سودپرستان فتنه جوی
خاک عزیز مکّه مسخّر نمیشود
در مهبط پیام خداوند ذوالجلال
هر غول شرک، تالیِ قیصر نمیشود
دیگر در آن زمان
قرآن غریب نیست
اسلام سربلند
بازیچهی منافق مردم فریب نیست
در یک طلوع صبح
خفّاشهای تیره دل و کور چشم شب
از بیم انتقام به هر غار میخزند
آن روز میرسد که صلای محمّدی
از هر گلوی پاک
پر جوش و تابناک
بالا رود ز خاک
این وعدهی خداست
این مژدهی نجات غلامان و بردههاست
در آن طلوع سرخ
تیغ برهنگان
بر فرق پادشاست
جان ستمکشان
از رنجها رهاست
ای همرهان! بشارت قرآن دروغ نیست
این وعدهی خداست
دل هم بر آن گواست
ای شب گرفتگان!
خود مژده از منست
دیدار با شماست.
مهدی سهیلی- فروردین 1364
علی سینمده کی دیرناق یاراسی خاطرینه
بیر آزدا یات سحرون ماجراسی خاطرینه
سوسوزلار الده سو جامی دیلینده یا عباس
دخیل درگه اولوبلار سخاسی خاطرینه
سوسوزلارین چوخی دائم بو دور و برده گزور
گچولّه صاق صولا سو ماجراسی خاطرینه
خیال ایدولّه سو اولسا فقط بو خیمهده وار
سویی ربابه ویرللر بالاسی خاطرینه
اوغول بو سوزلره باعث فقط سوسوزلقدی
همیشه درد سیزیلدار دواسی خاطرینه
خجالتی سنون عباس عمون چکور آرادا
گیدوب اوزاقدا گزور ئوز حیاسی خاطرینه
فقط رقیّه باجوندور گلوب گیدن یانوا
ئوزین هلاک ایدور ئوز دلرباسی خاطرینه
و بیرده سس اوجالاندا گلولّه عمّهلرون
توکولّه گوزیاشی قارداش بالاسی خاطرینه
گرگ سکینهنون آغوشینه ویرم سنیده
دخیل درگه ایده ئوز آناسی خاطرینه
دیه عمو آنامون چارهسی گیدوب الدن
گوزین تیکوب الوه التماسی خاطرینه
او خالی مشکلره دقّتیله بیر باخسان
و لو اولا ایکی قطره شفاسی خاطرینه
توکک بوغازینه راحت گیدوب گله نفسی
ربابون آه دل بینواسی خاطرینه
بالق تک آغزوی تزتز آچوب چخاتما دیلون
ئورگیمون بو ساغالماز یاراسی خاطرینه
من آلتی آی سنه صود ویرممیش غذا یمدیم
باغشلا بو گجه نی غم هواسی خاطرینه
یقین فراتیده ناله ایدور سوسوزلقوا
یاتانموسن او فراتون صداسی خاطرینه
فرات سهلیدی داغ داش یانار سنون حالوا
بو لشگرون عمل نارواسی خاطرینه
چوخ ایستورم آنالار ایچره تک رباب آنووی
بیر امتحان ایدهلر، مدّعاسی خاطرینه
گوزوم پیاله سینه بیر پیاله سو ویرهلر
ویرم بو گوزلروی عمرون بقاسی خاطرینه
شاعر: استاد منزوی
آز قالدی کی دعواده یتسون خطر عباسه
قان گوزلرینی دوتموش وئرمور خبر عباسه
قوللار قلم اولموشدی قان گوزلره دولموشدی
آغلاردی مدارینده شمس و قمر عباسه
صاق گئتدی کسر گئتدی صول گئتدی سپر گئتدی
باش کاسهسی اولموشدی تنها سپر عباسه
دورت سمتدن اوخ دگدی بیر آخ دئمدی والله
دیل یارهلری اولدی اوخدان بتر عباسه
کسدی قباقین ناگه بیر غول قوی پیکر
بیر آهن عمود آلتدا سالدی نظر عباسه
سسلندی، علی اوغلی نه گلدی او قوللاره
بو سوز یارالاردان چوخ، ائتدی اثر عباسه
ناگه او عمود آهن گزدی باشی اوستونده
جان جان دئدی زهراده والا گهر عباسه
زین اوسته ابوالفضلی بیر صاق صولا ترپتدی
لایلای چالینور گویا شوریده سر عباسه
بو واقعه واللّهی زهرایه گران گلدی
یر گوی هامی قان آغلار دشمن گولر عباسه
شاعر: استاد منزوی
نخلها تشنهی شط العرب زمزم تست
تشنگی بر لب تب سوختهی علقم تست
خیمه در آن طرف سدره بر افراشتهای
هشتمین باغ جنان منتظر مقدم تست
میوزد از نفس گرم صبا عطر بهشت
باد خود زندهی جاوید مسیحا دم تست
ای که با زخمهی زخمت شده هستی به سماع
کربلا پردهای از سمفونی اعظم تست
لالهها از دل گودال سر آورده برون
دشتها پر شفق از تابش جام جم تست
کیست این تشنهی سودا زدهی بحر به دوش؟
که دو دست قلمش سبزترین پرچم تست
ای سفر کرده! پس از کوچ غریبانهی تو
زینب در به درت آینهدار غم تست
ای که در خاتم انگشتریات نقش وجود!
کربلا شعلهای از شعشعهی خاتم تست
شاعر: کاظم نظری بقا
ای نگار روحانی، خیز و پرده بالا زن
در سرادق لاهوت کوس لا و الا زن
در ترانهی معنی دم ز سر مولا زن
وان گه از غدیر خم بادهی تولا زن
تا ز خود شوی بیرون، زین شراب روحانی
در خم غدیر امروز بادهای به جوش آمد
کز صفای او روشن جان بادهنوش آمد
وان مبشر رحمت باز در خروش آمد
کن صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد
با هیولی توحید در لباس انسانی
حیدر احد منظر، احمد علی سیما
آن حبیب و صد معراج، آن کلیم و صد سینا
در جمال او ظاهر سر علم الاسما
بزم قرب را محرم، راز غیب را دانا
ملک قدس را سلطان، قصر صدق را بانی
خاتم وفا را لعل، لعل راستی را کان
قلزم صفا را فُلک، فُلک صدق را سکان
اوست قطبی از اقطاب، اوست رکنی از ارکان
ممکنی است بیایجاب، واجبی است بیامکان
ثانی ایست بیاول، اولی است بیثانی
در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را
کز پی کمال دین شو پذیره حیدر را
پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را
برد بر سر منبر حیدر فلکفر را
شد جهان دل روشن زان دو شمس نورانی
گفت: بشنوید ای قوم! قول حق تعالی را
هم به جان بیاویزید گوهر تولا را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولی را
این وصی برحق را، این ولی والا را
با رضای او کوشید در رضای یزدانی
اوست کز خم لاهوت نشئهی صفا دارد
در خریطهی تجرید گوهر وفا دارد
در جبین و جان پاک نور کبریا دارد
در تجلی ادراک جلوهی خدا دارد
در رخش بود روشن رازهای رحمانی
کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند
کی توان به وصف او دم زدن ز چون و چند
به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند
حجت صمد مظهر، آیت احد پیوند
شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی
پور موسی جعفر، آیتاله، اعظم
آنکه هست از انفاسش زنده عیسی مریم
در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم
آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم
میکند به درگاهش صبح و شام دربانی
عقل و وهم کی سنجد اوج کبریایش را
جان و دل چسان گویند مدحت و ثنایش را
گز رضای حقجویی رو بجو رضایش را
هر که در دل افرازد رایت ولایش را
همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی
ملک الشعرای بهار
کیم دیلده حسین آدین ایدوب اَزبَر آپاردی
قبره الی بوش گیتمدی بیر گوهر آپاردی
تپراقدا خیانت ایلمز عشق حسینه
قبر ایچره بولر گوهر جان پرور آپاردی
چوخ گورمشوخ عالمده ئولن وقته حسینچی
قبره نه جلالیله اونی اِللّر آپاردی
گیت مجلس ترحیمینه باخ جاه و جلاله
گور عشقیدی یا مسئله دیگر آپاردی
بو عشق قمارینده بلی هیچ کیم اوتوزماز
اوّل اوتوزندا گوروسن آخر آپاردی
هر کیم کی جوان عمرینی بو یولدا اوتوزدی
آخر بله گوردوک آقادان نوکر آپاردی
هر کیم کی بو درگهده قوجالدوقجا اوجالدی
باشی آغاران رتبهی والاتر آپاردی
چوخ آغ گونه چخدی قره تپراقلارون آلتدا
هر کس قره دسمالیلن اشک تر، آپاردی
فکر ایلمهسن آغلادون اشگون هدر اولدی
زر قدرینی از بس تانیدی زرگر آپاردی
سن گورموسن امّا دولانور شیشهسی الده
گوز یاشلارینی فاطمهی اطهر آپاردی
خولینون عیالینه خانم گورنه بیوردی
بو اشگون امانتدی امانت گر آپاردی
چون اوغلوما سن آغلادون الان ئوز ایونده
بو خاطرهنی فاطمه تا محشر آپاردی
استاد رحیم منزوی
باخدی چون اکبرینین نیزده لیلا اوزونه،
گوردی زلفی توکولوب چون شب یلدا اوزونه،
گلدی شوره دئدی: ای شمع شبستانیم اوغول،
یئتمهدین کام مراده مه تابانیم اوغول،
حشره تک دیلده قالیب چخمادی بو جانیم اوغول،
گلمهییدی آنان، ای کاش، بو دونیا اوزونه
ای صبا! بیرجه اس، اول زلف پریشانی داغیت،
خانمان دل ویرانهی لیلانی داغیت،
دلی ویرانهی لیلا کیمی دونیانی داغیت،
قویما دوشسون داخی اول زلف سمنسا اوزونه
چون کنار ائتدی صبا زلف شکن پر شکنی،
گورونوب هاشمی خال ایله خط والحسنی،
محو اولوب جملهسی توکدویئده دف، دائرهنی،
بیر باخیب اکبره، بیر باخدیلا لیلا اوزونه
قاشلارین طاغی اوغول سورهی یاسین اوخویور،
باخسا هر کیم اوزونه آیهی تحسین اوخویور،
اهل قرآندی بولار جملهسی «طا- سین» اوخویور،
نئجه چکدیله قیلینج مظهر «طاها» اوزونه؟
دئدیلر کیمدی بو عورت بیزی نالان ائلهین،
یوخسا لیلادی بو مجنون کیمی افغان ائلهین،
سنی، ای تازه جوان قانینا غلطان ائلهین،
نئجه محشرده باخار حضرت زهرا اوزونه؟
ائتدیلر چاه زنخدانینا حسرتله نظر،
زر خرید اولماق اوچون بیر- بیرینه وئردی خبر،
توکدولر شمعِ زلیخالاری چون اشک بصر،
باخدیلار حسرتایله یوسف بطحاء اوزونه
عارضین صفحهی انجیل خداوند ودود،
نیزه باشیندا باشین هم اوخویور سورهی هود
دئیهسن نیزه آیاغیندا دوروب قوم یهود،
دارین اوستونده باخیرلار هامی عیسی اوزونه
مظهر حسننه عنبر رخ آلیندی سنین،
آیهی «شمس ضحا» مهر جمالیندی سنین،
سورهی «نون- قلم» هاشمی خالیندی سنین،
کاکلین پرده چکیب لیلة الاسرا اوزونه
باشداکی شور شهادتدی سنین تاجین اوغول،
عارضین کعبه، حرملر هامی حجاجین اوغول،
رفرفین نیزه مبارکدی بو معراجین اوغول،
قاشلارین قبلهدی «قوسین او ادنی» اوزونه
گه اوزون آئینهی مصحف و تورات و زبور،
آتش طور تجلّادی جمالیندا ظهور،
مصر دیر شام بو قبطیلره، یا وادی طور،
آل فرعون گلیب باخماغا موسی اوزونه
«صابرا» هر ایل عزا ساخلا علی اکبره سن،
کربلاده گلیب آغلا، او شهِ داوره سن،
گل قیامتده بو جمع ایله صف محشره سن،
قالما حسرت ایکی دونیاده بو مولا اوزونه
میرزه علی اکبر صابیر
عرصهی عالمین یئنه وضعی بلالی گورسهنیر،
یوخسا ثباتِ عالمین حینِ زوالی گورسهنیر!
آینهی جهاندا بیر سرعتیِ غم نمالهنیر،
وقعهی نوح دور مگر کیم یئنه ابتدالهنیر؟
یوخسا سنینِ عالمین گونلری انتهالهنیر؟
یاکی، مهِ محرّمین تازه هلالی گورسهنیر،
ای افق، اولما منجلی عرصهی فاجعات اوچون،
ائتمه عیان هلالینی ماتمِ کاینات اوچون،
تیغ جفایه کسمه بو تشنهلری فرات اوچون،
نهر فراته باخ، نئجه ماء زلالی گورسهنیر!
آی آچیلان صباخِ غم، شام اول آچیلما بیر زمان!
یثرب و مکه سرورین سالما بلایه، الامان!
گرچی عراقه جلب ائدیر میرِ حجازی کوفیان،
لیک بو یولدا اونلارین اوزگه خیالی گورسهنیر!
گئتمه، دور، ای قطار غم! گور اوجالان نوالری،
چکمه دیار غربته بو وطن آشنالری،
دوز دئییل اهل کوفهنین عهدلری، وفالری،
عهد شکندیر عاقبت، گرچی وفالی گورسهنیر!
گریهی زاریم ائتمهدی عالمی غرق اشک تر،
جانِ جهانی توتمادی آتشه، اودلانان جگر،
باشلا فغانه باری، ای بولبولِ طبعِ نوحهگر،
سنله بلالی «صابرین» باشی بلالی گورسهنیر
میرزه علی اکبر صابیر
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرّالله است
شب علی دید به نزدیکی دید
گرچه او نیز به تاریکی دید
شب شنفتهست مناجات علی
جوشش چشمهی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب
روی بر سینه دیوار خراب
قلعهبانی که به قصر افلاک
سر دهد ناله زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار
میفشاند زر و میگرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو در آویزهی گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینهی آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
روزهداری که به مهر اسحار
بشکند نان جوینش افطار
ناشناسی که به تاریکی شب
میبرد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقعپوش
میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سرّ جلی
نشد افشا که علی بود و علی
شاه بازی که به بال و پر راز
میکند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
عشق بازی که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر
حلقه در شد از او دامن گیر
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
زینبش دست به دامن که مرو
شال میبست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار
میکند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیّت حق
سر به محراب عبادت منشق
میزند پس لب او کاسهی شیر
میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علیٌّ بشرٌ کیف بشر
کفن از گریهی غسّال خجل
پیرهن از رخ وصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
شاعر: استاد شهریار
بارد چه؟ خون! که؟ دیده، چه سان؟ روز و شب! چرا؟
از غم، کدام غم؟ غم سلطان کربلا!
نامش چه بود؟ حسین، ز نژاد که؟ از علی!
مامش که بود؟ فاطمه! جدٌش که؟ مصطفی
چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشرِ محرم! پنهان؟ نه، بر ملا
شب کشته شد؟ نه روز، چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی، از قفا!
سیراب کشته شد؟ نه! کس آبش نداد؟ داد!
که؟ شمر، از چه چشمه! ز سرچشمهی فنا...
مظلوم شد شهید؟ بلی، جرم داشت؟ نه
کارش چه بُد؟ هدایت، یارش که بُد؟ خدا
این ظلم را که کرد؟ یزید، این یزید کیست؟
ز اولاد هند؟ از چه کس؟ از نطفهی زنا
خود کرد این عمل؟ نه فرستاد نامهای
نزد که؟ نزد زادهی مرجانهی دغا
ابن زیاد زادهی مرجانه بُد؟ نعم
از گفتهی یزید تخلٌف نکرد؟ لا
این نابکار کشت حسین را به دست خویش؟
نه او روانه کرد سپه سوی کربلا
میر سپه که بُد؟ عُمرِ سعد، او برید
حلق عزیز فاطمه؟ نه شمر بیحیا
خنجر برید حنجر او را نکرد شرم؟
کرد، از چه پس برید؟ نپذیرفت ازو قضا
بهر چه؟ بهر آنکه شود خلق را شفیع
شرط شفاعتش چه بُود؟ نوحه و بکا
کس کشته شد هم از پسرانش؟ بلی، دو تن
دیگر که؟ نُه برادر! دیگر که؟ اقربا
دیگر پسر نداشت؟ چرا داشت، آن که بود؟
سجٌاد! چون بُد او؟ به غم و رنج، مبتلا
ماند او به کربلای پدر؟ نی، به شام رفت
با عز و احتشام؟ نه، با ذلٌت و عنا!
تنها؟ نه با زنان حرم، نامشان چه بود؟
زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم بینوا
بر تن لباس داشت؟ بلی، گَردِ روزگار
بر سر عمامه داشت؟ بلی، چوب اشقیا
بیمار بُد؟ بلی! چه دوا داشت؟ اشک چشم،
بعد از دوا غذاش چه بد؟ خون دل غذا
کس بود همرمش؟ بلی اطفال بی پدر
دیگر که بود؟ تب که نمیگشت از او جدا
از زینت زنان چه بهجا مانده بد؟ دو چیز
طوق ستم به گردن و خلخال غم به پا!
گبر این ستم کند؟ نه! یهود و مجوس؟ نه
هندو؟ نه! بتپرست؟ نه! فریاد از این جفا
«قاآنی» است قائل این شعرها؟ بلی
خواهد چه؟ رحمت، از که؟ ز حق، کی؟ صفِ جزا
شعری از قاآنی